۱۰/۰۹/۱۳۸۳

...گفت و

:استاد گفت
.دوست ندارم وقتی که اذان می گن ، با وسیله مشغول گشت و گذار باشم
.هر جا باشم به اولین مسجد که برسم ، موتور رو پارک می کنم و میرم نماز
.از خودم بدم میاد اگه اذان بگن و من نرم برای نماز
***
.امروز صدای اذان رو که از رادیو شنیدم ، به اولین مسجد که رسیدم ، زدم کنار

۱۰/۰۳/۱۳۸۳

سلام بر گل ِ رخسار ِ ضامن ِ آهو

.میلاد امام رضا بر شما مبارک . میلاد آنکه ایران هر چه دارد به برکت وجود اوست
چند بیتی که در ادامه می آید بخشی از شعری است که کامل شنیدم
.اما نتوانستم کامل بنویسم. این چند بیت عیدی ما به شما
.ضمنا سپیده هشتمین ، شعری از علی موسوی گرمارودی را در پست قبلی حتما بخوانید

مسیح محو صدای نقاره خانه او *** کرم نَـمی بُوَد از بهر بی کرانه او

به زائر حرمش وعده داده و باید *** که روز حشر سه جا بازدید او آید

الا رئوف تر از ما به ما امام رضا

غریب ِ با همه کس آشنا امام رضا

ابوالحسن خَلَف مرتضی امام رضا

رفیق زائر بی دست و پا امام رضا

نگاه ماست به دست تو یا امام رضا

تو کیستی به چنین عزت و جلال بگو *** که همنشین گدایی و ضامن آهو

۱۰/۰۲/۱۳۸۳

سپيده هشتمين


درود بر تو


اى هشتمين سپيده


- اگر از سايه ساران درود مى پذيرى-


.باران نيز به اِزاى تو پاك نيست


و بر ما درود


-اگر فاصله خويشتن تـا تو را تنها بتوانيم ديد-


، ای آفتـاب


! ما آن سوی ذرّه مانده ایم


* * * *

...ادامه

۹/۱۹/۱۳۸۳

حرف

مثل ناگهان
یک شهاب کال
تند و رعدناک
:بی امان در آسمان شکفت و گفت
عمر لحظه ای است
از برآمدن
تا به آخر آمدن
و در این میان
کار ما شکفتن است و بس
گفت و خاک شد

زنده یاد سلمان هراتی

۹/۱۰/۱۳۸۳

امام خمینی: مدرس زنده است ، تا تاریخ زنده است

:خواجه نورى در سرگذشت مدرس در كتاب بازیگران عصر طلایى مى‏نویسد

در موقعى كه مدرس را ترور نمودند و در بیمارستان بسترى بود، رضا خان كه در خارج

.از تهران بود تلگرافى به ایشان نموده و احوال پرسى مى‏كند

:مدرس ضمن پاسخ مى‏نویسد

! به كورى چشم دشمنان مدرس زنده است



۹/۰۳/۱۳۸۳

مناسبت دارد

وقتي آمده بود جبهه سالم و سرحال بود. رفت تخريب. پايش كه رفت روي مين

برگشت عقب . بار دوم كه آمد جبهه، تك تير انداز شد با يك پا. خمپاره كه خورد

به سنگرش، آن يكي پايش هم كه معيوب شد، برگشت عقب. بار سوم كه آمد

رفت توي آشپزخانه براي سيب زميني پوست كندن. آشپزخانه را كه هواپيماها

. بمباران كردند، تنش كه پر از تركش شد، رفت عقب درسش را خواند

مهدی قزلی

۸/۲۵/۱۳۸۳

داستانچه هفتم - همسرِ مردِ میلیونر

:مي‌كرد‏صحبت‌‏دوستانش‌‏با‏صادقانه‌‏داشت‌‏زن‌

.ثروتش‌‏و‏املاك‌‏و‏ملك‌‏خاطر‏به‌‏نه‌‏ .كردم‌‏ازدواج‌‏او‏با‏بودم‌ ، ‏عاشقش‌‏چون‌‏ -

.نكرده‌اند‏باور‏را‏او‏حرف‌‏كه‌‏مي‌دهد‏نشان‌‏نگاهشان‌‏اما‏نمي‌گويند ،‏چيزي‌‏دوستانش‌‏

.كنم‌‏مي‌‏باور‏را‏او‏حرف‌‏مي‌شناسم‌ ، ‏خوب‏خيلي‌‏را‏زن‌‏چون‌‏اما‏من‌‏

نمي‌كند.‏اشاره‌‏نكته‌‏يك‌‏به‌‏او‏اما‏ .كرد‏ازدواج‌‏او‏با‏بود ،‏شده‌‏مرد‏عاشق‌‏چون‌‏واقعا‏

.بشود‏او‏عاشق‌‏بتواند‏كه‌‏ميليونر ، ‏مردي‌‏دنبال‌‏به‌‏مي‌گشت‌‏در‏به‌‏در‏اينكه‌‏

نویسنده : ناصر کرمی

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

داستانچه ششم

داستانچه پنجم

داستانچه چهارم

۸/۱۳/۱۳۸۳

عروج قرآن ناطق در ماه نزول قرآن

نه حقی مانند حق علی علیه السلام ضایع شده و نه به صاحب حقی مانند آن حضرت ظلم
شده است . کسی که نفـس رسول خداست . رسول خدا صلی الله علیه و آله از او ، و او
. از رسول خداست
.قتل او قتل رسول خدا ، و عزای او عزای رسول خدا صلی الله علیه و آله است
.و رسول خدا به علی علیه السلام فرمود : کسی که تو را بکشد مرا کشته است
بنابر این به مقتضای کتاب و سنت که علی علیه السلام نفس رسول خداست ، روز بیست و یکم
ماه رمضان روز کشته شدن و شهادت رسول اللـه و ولی اللـه علیهم السلام است ، و امت
.رسول اللـه صلی الله علیه و آله باید عزادار باشد
آیة الله وحید خراسانی

!یتیمان و فقیران کوفه فهمیدند ، آن غریبه نیمه شبهای کوفه که بود

۸/۱۲/۱۳۸۳

امشب فرق ِعالـَم می شکافد



قمر منشق شد و بگرفت خورشید ... پریشان عقل کل شد ، عرش لرزید

زمین و آسمان اندر تب و تـاب ... که خون آلوده گشته ، روی مهتاب

سَری که مخزن سِر خدا بود ... شکست و کنز مخفی گشت مشهود

قیامت قامتی بر خاک افتاد ... بزد جبریل در آفاق فریاد

که ثـاراللـه ناگه بر زمین ریخت ... فغان ! شیرازه توحید بگسیخت

مگر ویران شده ارکان ایمان ... مگر بشکسته سقف عرش رحمان

فلک ، خون در غمش از دیده می سفت ... علی ، فزت و رب الکعبه می گفت


۸/۰۹/۱۳۸۳

مبارکِمان باد ، میلاد کریم اهل بیت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها همواره امام حسن علیه السلام را كه بيش از هفت سال نداشت به مسجد مي فرستاد تـا آن چه را كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در ميان مسلمين مطرح مي كند به خاطر بسپرد و شنيده هاي خود را براي مادر بازگو كند
امام حسن علیه السلام نيز با كمال نظم و به صورتي شيوا و شيرين گفته هاي جدش را در خانه
. براي مادرش بيان مي كرد
در آن روزها ، هر گاه امير مؤمنان علیه السلام به منزل مي آمد با كمال تعجب مي ديد كه
. حضرت زهرا سلام الله علیها از آيات تـازه‌ي قرآن و روايات رسول خدا آگاه است
پس از او پرسيد : اين علوم و معارف را چگونه به دست آوردي؟
:حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود
« هر روز فرزندم حسن مرا از آيات و روايات تـازه آگاه مي كند »
در يكي از روز ها امير مؤمنان علیه السلام در منزل مخفي شد تـا سخن گفتن كودك خود را ملاحظه فرمايد. پس امام حسن علیه السلام طبق معمول وارد خانه شد تـا آن چه از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در ضمن سخنراني شنيده بود ، براي مادر بيان نمايد. ولي اين بار
. به خلاف هميشه هنگام تكلم دچار لكنت شد و كلمات را به زحمت ادا كرد
فاطمه سلام الله علیها متعجب شد و فرمود : پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده اي؟
« امام مجتبي علیه السلام فرمود : « يا اُمّاه! قَلَّ بّياني و كَلَّ لِساني،لَعَلَّ سَيِّداً يّرْعاني
مادر جان! تعجب نكن . چرا كه گويا شخص بزرگي سخنانم را مي شنود ، از اين رو زبانم
. لكنت گرفته و بيانم از فصاحت افتـاده است
در اين حال امير مؤمنان علي علیه السلام از پشت پرده بيرون آمد و فرزندش را
.در آغوش گرفته و بوسيد
--------------------------------------------
:انس بن مالك گويد
يكي از كنيزان امام حسن علیه السلام شاخه‌ي گلي را به آن حضرت اهدا كرد. امام
« آن گل را گرفت و به او فرمود:« تو را در راه خدا آزاد كردم
من به حضرت گفتم:« اي پسر رسول خدا! آيا به راستي به خاطر اهداي يك شاخه
« گل ناچيز ، او را آزاد كرديد؟
« امام علیه السلام فرمود : « كَمالُ الْجُودِ بَذلُ الْمَوْجودِ
“نهايت بخشش آن است كه تمام هستي خود را ببخشي”
.و آن كنيز از مال دنيا جز آن شاخه‌ي گل را نداشت
(خداوند در قرآنش فرموده « واذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها »(سوره نسا؛آيه86
“هر گاه كسي به شما تحييت گويد او را همان گونه و بلكه بهتر پاسخ دهيد”
.پاسخ ِ بهتر ِ بخشش ِ او ، همان آزاد كردنش بود
مناقب آل ابيطالب،ابن شهر آشوب،ج4،ص18

۸/۰۷/۱۳۸۳

رهبر ِ دوازده ساله



درباره اش شما بنویسید
...
: دریای آزاد
معرفت را خداوند بر حسب سن و سال تقسیم نمی کند. چه بسا ریش سفیدانی
.که آمدند و رفتند و به اندازه لحظه شهادت ِ این رهبر ِکوچک ، عارف به حق او نشدند

۷/۲۹/۱۳۸۳

گلبرگ پنجم - روزه


!روزه فرصتی است تـا چند قطره تشنگی در حلقوم روحمان بچکانیم


نوشته : دکـتر محمدرضا سنگری
از کتاب : گلبرگها

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گلبرگ چهارم
گلبرگ سوم
گلبرگ دوم
گلبرگ اول

۷/۲۳/۱۳۸۳

بسم رب شهر رمضان - بخش پاياني

«چه زیبایت خواندند «زینت عبادت کنندگان
آنجا که سخن تو موجود است ، حتی زمزمه ای گزاف است
دوستان ! تـا انتها بمانید

خداوندا ، ماه رمضان را از عبادت ما پر ساز و شب و روزش را
به طاعات ما آراسته گردان.ما را یارى ده كه روزهایش را به روزه
و شبهایش را به نماز و تضرع و خشوع و مذلت در پیشگاه تو سپری
سازیم ، مبادا كه روزهایش به غفلت ما و شبهایش به سهل انگارى
.ما ، شهادت دهند


.الها ، چنان كن كه در دیگر ماهها و روزها تـا زنده ایم چنین باشیم
چنان كن كه در شمار بندگان صالح تو در آییم : آنان كه
.بهشت را به میراث برده و در آن جاویدانند
آنان كه همه آنچه را كه باید ادا كنند ، ادا مى كنند و باز هم
.دلهایشان ترسان از بازگشت نزد پروردگارشان است

.آنان كه به كارهاى نیك مى شتابند و در آن بر یكدیگر سبقت مى گیرند

گزيده اي از نيايش چهل و چهارم صحيفه سجاديه و
دعاي حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين سلام الله عليه ، هنگام ورود به ماه مبارک رمضان
متن کامل این نیایش
[ توصيه مي شود دوستـان آشنا به زبان عربي ، متن عربي اين دعا را مطالعه نمايند ]

بخش دوم
بخش اول

۷/۲۲/۱۳۸۳

بسم رب شهر رمضان - بخش دوم

«چه زیبایت خواندند «زینت عبادت کنندگان
آنجا که سخن تو موجود است ، حتی زمزمه ای گزاف است
دوستان ! تـا انتها بمانید

پروردگارا ، در این ماه ما را موفق دار كه ... با آنان كه از ما گسیخته اند بپیوندیم و با آن كه در حق ما ستمى روا داشته به مقتضاى انصاف رفتار كنیم و با آن كه با ما دشمنى ورزیده ، دوستى كنیم،جز آن كسان كه به خاطر رضاى تو با آنان دشمن شده ایم ، كه با چنین دشمنى هیچ گاه سخن از دوستى نگوییم و همدل نشویم


بار خدایا ، ما را دور دار از الحاد در توحیدت و کوتـاهی در تمجیدت و شك در دینت و نابینایى در راهت و غفلت از تعظیمت و فریفته شدن به دشمنت ، آن شیطان رانده شده

بار الها، درود فرست بر محمد و خاندانش و آنگاه كه هلال ماه رمضان به محاق مى افتد ، گناهان ما محو كن.و چون روزهایش به آخر آید ، جامه گناه از تن ما بیرون كن
.آن سان كه چون به سر شود ما را از هر خطا پیراسته و از هر گناه ، پاك ساخته باشی

...ادامه دارد

بخش اول

۷/۲۰/۱۳۸۳

بسم رب شهر رمضان

«چه زیبایت خواندند «زینت عبادت کنندگان
آنجا که سخن تو موجود است ، حتی زمزمه ای گزاف است
دوستان ! تـا انتها بمانید

الحمدُ للـهِ الذی...سَبَّـلـَنا فی سُبل إِحسانه لِنسلكها بمَنِّـهِ إِلى رِضوانِه

وَ الحمدُ لِله الذِی جَعَلَ مِن تِـلكَ السُبل شَهْرَهُ شَهْرَ رَمَضَانَ

حمد و سپاس خداوندى را که ما را به راههاى احسان خود در آورد، تـا به
مدد احسانش در طریق خشنودى اش گام برداریم
و حمد و سپاس خداوندى را كه یكى از آن راهها كه در برابر ما
گشوده ، ماه خود ، ماه رمضان است

،ماه صیام و ماه اسلام، ماه پاكیزگى از آلودگیها
،ماه رهایى از گناهان، ماه نماز، ماهى كه در آن قرآن نازل شده
قرآنى كه راهنماى مردم، نشانه آشكار هدایت و تمیز دهنده حق از باطل است


بار خدایا، شناخت فضیلت این ماه و بزرگداشت حرمت آن و پرهیز از
. هر چه در این ماه ما را از آن منع كرده اى ، به ما الهام كن
...و ما را به روزه داشتن یارى ده : آن سان كه
رنجى بر خود هموار نكنیم جز آنكه ما را به ثواب تو نزدیك سازد
. و كارى نكنیم جز آنچه ما را از عقاب تو در امان دارد

بارالها، از تو مى خواهیم كه اعمالمان را از ریاى ریاكاران
و آوازه در افكندن آوازه افكنان دور نگه دارى . و چنان باد كه كسى را
. در عبادت با تو شریك نسازیم و جز تو براى خود مرادى نجوییم

...ادامه دارد

۷/۱۶/۱۳۸۳

بسیارشان غافلند


«اَلناس نیامٌ . إذا ماتـُوا اِنتـَبــِهوا»

انسانها خوابند . وقتی می میرند ، بیدار می شوند

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

خدایا ما را پاک کن و خاک کن

Last Breath

۷/۰۸/۱۳۸۳

از میان نوشته ها و نظرها






ای پرده نشين ! پرده ز رخ يک سو زن
يک سو همه مرد منتظر يکسو ، زن
هرچند که انکار کنندت ، اما
از رونق تو کم نشود يک سوزن
از چشمان شیشه ای


...و انتظار يك نقطه‌ي اميد نيست؛ يك مسير مجاهدت است
از کوچه مدرسه حجتیه ، پلاک 117

گيرم که لب ببندم و دم بر نياورم
خيزد ز بند بند وجودم نوای تو
از الهدی

گفتم :دل و جان بر سر کارت کردم ......هر چيز که داشتم نثارت کردم .......گفتا : تو که باشی که کنی يا نکنی ؟....اين من بودم که بيقرارت کردم
از کویر خیال

سلام برمهدي ، عطر خوش زندگی/ سلام بر منتظران امام زمان (عج)/ اي دل افسرده از هجران مهدي غم مخور/ عاقبت از بهر قلب خسته تسكين ميرسد
!از مهدی فاطمه سلام

" آرام آرام در دلم جاي ميگرفتي ." كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي
.آري از همان زمان بود كه نام تو دربلنداي قله دلم حك شد
از حریم دوست

«وقتی تو نيستی نه هست‌های ما چونان که بايدند ، نه بايدهای ما»
از بر آستـان جانان

ای خدای حضرت منتقم ! از نشتر عاشورا بر زخم سقيفه ، همچنان خون تـازه مي جهد . و اين زخم کهنه جز به دست قدسي مهدي (عج) ، مرهم نمي پذيرد . عجل علي ظهوره
از بشری

!اي پسر شكننده خيبرين ها
،تو را نه براي در هم شكستن فولادين قلب هاي مسخ شده
،من تو را با تمام تـار و پودم
،براي خودت و غربت لبريز شده
و براي خودت مي خواهم
از کوچه خلوت انتظار

بيا بيا كه جان ما به لب رسيد و شد تلف / سپيد گشت موي ما به ره ز انتظارها
از کوچه های دل

ای دل از دنيا رضای دوست خواه...مغز را هر دم فزون از پوست خواه
از نیاز

!ولی من میدانم حبیب
.ما تنها نیستیم
از عشق علیه السلام

مردي مي آيد كه شهر را عاشق مي كند
زمين را عاشق مي كند
...زمان را عاشق مي كند
از دریای آزاد


ظهورت را آنانی به انتظار نشسته اند که حضورت را باور دارند
از مختصر و شاید مفید


ای سرو بيابان‌گرد
ای مرد تماما مرد
گرمای شبی بس سرد
«وقت است که باز آيـي»
از بیابان بارگاه ماه


با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
از دردانه


!گاهي فكر مي‌كنم همين جمعه امام زمان(عج) مياد
!مي‌ترسم
!مي‌گم اگه ديرتر بياد بهتره
از چلوکباب

با همين روی سياهم آقا جون دوست دارم
با همين بار گناهم آقا جون دوست دارم
از هلوع


تا حال منتظر بوده ای بر آمدن دوستی؟ هر چه این دوست عزیزتر باشد
به انتظار آمدنش نشستن هم، سخت است! سخت که نه تلخ است!هر قدر که
...بیشتر دوست بداری بیشتر زجر می کشی و انتظار همیشه تلخ است مگر برای
از دلتنگیهای نقاش خیابان چهل وهشتم



مهدی جان

کاش نسیان بر حلاوت ایمان ، رجحان نمی یافت تـا
تو را در هیچ زمان به آنی و کمتر از آنی از خاطر نمی بردیم
و جز غصه هجران نمی خوردیم
و دست نیاز جز به درگاه خدای بی نیاز برنمی داشتیم و
جز در طلب آن طلعت رشیده و غره حمیده نمی شتافتیم

!عزیزان ! عاشقان ! محرمان

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید

تشنه را ، چشمه نیز چشم انتظار است
آن سان که تشنه بر چشمه ، بی قرار

.کاهلی نشان جاهلی است
.به هوش باش که هر چه در جام ارادتت ریـخت به وَلـَع بنوش
!نوشت باد ! نوش

بخشهایی از نوشتهء : دکتر سید محمد حسینی

۷/۰۵/۱۳۸۳

داستانچه ششم - پیرمرد ناراضی

.نيست‌‏‎ راضي‌‏‎ آورده‌ ، ‏‎ دست‌‏‎ به‌‏‎ زندگي‌‏‎ در‏‎ آنچه‌‏‎ از‏‎ چندان‌‏‎ كه‌‏‎ است‌‏‎ چشيده‌‏‎ گرم‌‏‎ و‏‎ سرد‏‎ پيرمردي‌‏‎ او‏‎
هميشه‌‏‎ آنها‏‎ رعايت‌‏‎ كه‌‏‎ مي‌آورد‏‎ به‌خاطر‏‎ را‏‎ نبايدها‏‎ و‏‎ بايدها‏‎ مجموعه‌اي‌‏‎ كودكي‌‏‎ دوران‌‏‎ از‏‎
بقيه‌‏‎ از‏‎ نادان‌تر‏‎ شايد‏‎ نه‌‏‎.است‌‏‎ نادان‌‏‎ كودكي‌‏‎ كه‌‏‎ بود‏‎ پذيرفته‌‏‎ خاطر‏‎ همين‌‏‎ به‌‏‎ و‏‎ بود‏‎ مشكل‌‏‎
همه‌‏‎ مثل‌‏‎بكشد. ‏‎ عذاب‏‎ خاطر‏‎ اين‌‏‎ به‌‏‎ چندبار‏‎ روزي‌‏‎ كه‌‏‎ نادان‌‏‎ آنقدر‏‎ بالاخره‌‏‎ اما‏‎ كودك‌ها ، ‏‎
.شود‏‎ رها‏‎ كودكي‌‏‎ دوره‌‏‎ ناداني‌‏‎ مشكلات‌‏‎ از‏‎ تـا‏‎ بود‏‎ نوجواني‌‏‎ دوره‌‏‎ منتظر‏‎ كودكها‏‎
پيش‌‏‎ زياد‏‎ .‎اشتباه‌‏‎ پشت‌‏‎ اشتباه‎.‎نداشت‌‏‎ تجربه‌‏‎ چيز‏‎ هيچ‌‏‎ در‏‎.‎آمد‏‎ خامي‌‏‎ هم‌‏‎ نوجواني‌‏‎ با‏‎ اما‏‎
.كنند‏‎ خطاب‏‎ احمق‌‏‎ نوجواني‌‏‎ را‏‎ او‏‎ كه‌‏‎ مي‌آمد‏‎
خام‌‏‎ و‏‎ نادان‌‏‎ قبل‌‏‎ از‏‎ كمتر‏‎ خيلي‌‏‎.‎سبكسري‌ها‏‎ از‏‎ پر‏‎ دوره‌اي‌‏‎ آمد . ‏‎ جواني‌‏‎ نوجواني‌ ، ‏‎ از‏‎ بعد‏‎
خاطر‏‎ همين‌‏‎ به‌‏‎ و‏‎ مي‌ديدند‏‎ ولنگاري‌‏‎ و‏‎ سبكسري‌‏‎ از‏‎ نشانه‌اي‌‏‎ حركتش‌‏‎ هر‏‎ در‏‎ اطرافيان‌‏‎ اما‏‎.‎بود‏‎
غرق‌‏‎ آنقدر‏‎.‎نداشت‌‏‎ جاذبه‌اي‌‏‎ برايش‌‏‎ هم‌‏‎ خيلي‌‏‎ ديگر‏‎ سبكسري‌‏‎ كه‌‏‎ رسيد‏‎ روزي‌‏‎.‎مي‌كردند‏‎ ملامتش‌‏‎
در‏‎ جواني‌اش‌‏‎ ديد‏‎ كرد‏‎ باز‏‎ كه‌‏‎ چشم‌‏‎نداشت. ‌‏‎ هم‌‏‎ را‏‎ سبكسري‌‏‎ وقت‌‏‎ اصلا‏‎ كه‌‏‎ بود‏‎ معاش‌‏‎ تلاش‌‏‎
مردهاي‌‏‎ اغلب‏‎ مثل‌‏‎ كه‌‏‎ مردي‌‏‎.بود‏‎ ميانسال‌‏‎ مردي‌‏‎ حالا‏‎ و‏‎ .‎دور‏‎ خيلي‌‏‎ است‌ ، ‏‎ جامانده‌‏‎ دوردست‌ها‏‎
او‏‎ ناتواني‌‏‎ و‏‎ كم‌تجربگي‌‏‎ بي‌كفايتي‌ ، ‏‎ از‏‎ را‏‎ اين‌‏‎ همسرش‌‏‎ و‏‎ نمي‌خواند‏‎ هم‌‏‎ با‏‎ خرجش‌‏‎ و‏‎ دخل‌‏‎ ديگر‏‎
.مي‌دانست‌‏‎ معيشت‌‏‎ تامين‌‏‎ در‏‎
به‌‏‎ خيلي‌‏‎ نوه‌ها‏‎ .گور‏‎ لب‏‎ پايش‌‏‎ يك‌‏‎ بود‏‎ پيرمردي‌‏‎ اينك‌‏‎ و‏‎ بود‏‎ گذشته‌‏‎ بود‏‎ هرچه‌‏‎ بالاخره‌‏‎ اما‏‎
بي‌پايان‌‏‎ انبوه‌‏‎ و‏‎ بود‏‎ چشيده‌‏‎ كه‌‏‎ گرمي‌‏‎ و‏‎ سرد‏‎ آن‌همه‌‏‎ به‌خاطر‏‎ و‏‎ مي‌گذاشتند‏‎ احترام‌‏‎ او‏‎
.نمي‌كرد‏‎ درك‌‏‎ را‏‎ چيزي‌‏‎ افتخار‏‎ اين‌‏‎ از‏‎ خودش‌‏‎.‎مي‌كردند‏‎ افتخار‏‎ او‏‎ به‌‏‎ داشت‌ ، ‏‎ كه‌‏‎ تجربه‌هايي‌‏‎
مي‌ديد‏‎ را‏‎ طاقت‌فرسا‏‎ و‏‎ مكرر‏‎ بي‌تجربگي‌‏‎ و‏‎ خامي‌‏‎ ناداني‌ ، ‏‎ انبوهي‌‏‎ مي‌كرد‎ نگاه‌‏‎ كه‌‏‎ سر‏‎ پشت‌‏‎ به‌‏‎
تجربه‌هاي‌‏‎ نامش‌‏‎ نبايد‏‎ يا‏‎ ،دارد‏‎ حالا‏‎ كه‌‏‎ آنچه‌‏‎ كه‌‏‎ مي‌انديشيد‏‎.است‌‏‎ شده‌‏‎ تلنبار‏‎ هم‌‏‎ روي‌‏‎ كه‌‏‎
متحمل‌‏‎ برايش‌‏‎ زندگي‌‏‎ طول‌‏‎ در‏‎ كه‌‏‎ آنچه‌‏‎ به‌‏‎ هست‌ ، ‏‎ هرچه‌‏‎ كه‌‏‎ است‌‏‎ اين‌‏‎‌باشد یا دست‌كم‎افتخارآميز ‏‎
.نمي‌كنند‏‎ فكر‏‎ او‏‎ مثل‌‏‎ پيرمردها‏‎ بقيه‌‏‎ چرا‏‎ كه‌‏‎ است‌‏‎ متعجب‏‎ هميشه‌‏‎ و‏‎ نمي‌ارزد‏‎ شده‌ ، ‏‎
نویسنده : ناصر کرمی

در طفلی پستی ، در جوانی مستی ، در پـیـری سستی
پس کی خداپـرستی؟
خواجه عبدالله انصاری


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
داستانچه پنجم
داستانچه چهارم
داستانچه سوم
داستانچه دوم
داستانچه اول

۷/۰۱/۱۳۸۳

گلبرگ چهارم

.به بهانه آنانی که یک شبه ره صدساله پیمودند
آنانی که در یک هفته و یک ماه و یک سال نمی گنجند

.خون، بیرون از رگها نیز می تواند جریان پیدا کند
.از شهید بپرسید


نوشته : دکـتر محمدرضا سنگری
از کتاب : گلبرگها

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گلبرگ سوم
گلبرگ دوم
گلبرگ اول

۶/۳۰/۱۳۸۳

گلبرگ سوم


در زمین هیچکس مانند جانبازان خوشبخت نیست
بخشی از وجود آنها در بهشت زندگی می کند

نوشته : دکـتر محمدرضا سنگری
از کتاب : گلبرگها

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گلبرگ دوم
گلبرگ اول

۶/۲۹/۱۳۸۳

میلادش بر عاشقانش مبارک


هاتـفم گفت که میلاد حسین است امروز

زین جهت بوی بهشت از همه جا می آید

۶/۲۸/۱۳۸۳

...ماه شعبان منه از دست قدح

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مايه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد
از نظر تـا شب عيد رمضان خواهد شد

گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد

حافظ

۶/۲۷/۱۳۸۳

شهریار

جز یک نسب که از تو به خود بسته چیستم؟
من آنچنانکه آل علی هست ، نیستم
اما مرا هم ای علی از خود مران که من
تا چشم داشتم به حسینت گریستم

«داستانی جالب در مورد شهریار و غزل معروف او «علی ای همای رحمت

سید محمد حسین شهریار

۶/۲۵/۱۳۸۳

گلبرگ دوم


کلید روزهای روشن و بزرگ را در انتهای شب جستجو کنید


نوشته : دکـتر محمدرضا سنگری
از کتاب : گلبرگها

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گلبرگ اول

۶/۲۲/۱۳۸۳

رسالت

پیامبر هر سال در غار حراء به عبادت می پرداخت و جز من کسی او را نمی دید... هنگامیکه وحی بر آن حضرت نازل شد ، صدای ناله شیطان را شنیدم . به رسول خدا عرض کردم : این ناله چیست؟ فرمود : این ناله شیطان است و علت ناله اش این است که او از اینکه در روی زمین اطاعت شود ،نا امید گشته است . آنچه را من می شنوم ، تو نیز می شنوی و آنچه را می بینم تو نیز می بینی، جز اینکه تو پیامبر نیستی ، بلکه وزیر (من) و بر خیر و نیکی هستی

حضرت علی علیه السلام
نهج البلاغه، صبحی صالح ، خطبه 192

آمد محمد(ص) تا حریم قلبها را ............. با آب رحمت از پلیدیها بشوید
گردید مبعوث ِ رسالت آن یگانه ..... تا هر که حق را خواست ، در احمد بجوید
آن کس که در دل کاشت بذری از ولایش ..... در سینه اش صدها گل ایمان بروید
آری بود این ره طریق کبریایی
شاعر : تاری

۶/۲۱/۱۳۸۳

یا باب الحوائج

ابوبصیر گوید، از امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام پرسیدم: فدایت شوم! امام با چه نشانه هایی شناخته میشود؟

حضرت فرمود: امام راستین صفاتی دارد که اولین و مهمترین شاخصه او معرفی امام قبلی است. همانگونه که رسول خدا امیرالمؤمنین علیه السلام را معرفی نمود، همچنین هر امامی، امام پس از خود را باید معرفی نماید

نشانه دیگر آن است که هر چه از او پرسند جواب میدهد و از هیچ چیز جاهل و بی خبر نیست و نشانه دیگر آن است که هرگز از مطلب حق و لازم سکوت نمیکند و آن را مطرح مینماید و از حوادث آینده خبر می دهد و به همه زبانها سخن میگوید سپس حضرت فرمود: هم اکنون نشانه هایی به تو می نمایم که قلبت مطمئن شود

در همین حال مردی خراسانی وارد شد و با حضرت به عربی سخن گفت . حضرت به فارسی جوابش را داد . مرد خراسانی گفت: من چون احتمال میدادم فارسی متوجه نشوید، عربی سخن گفتم. حضرت فرمودند: سبحان الله! اگر نتوانم جوابت را به زبان خودت بدهم پس چه فضیلت و امتیازی بر تو داشته باشم؟

سپس فرمود: ای ابا محمد! امام کسی است که سخن هیچ انسانی بر او پوشیده نیست و او کلام هر انسان و حیوان و پرنده و هر موجود زنده ای را میفهمد
امام با این شاخصه ها شناخته میشود و اگر این شاخصه ها در او نباشد امام نخواهد بود

منابع: بحار الانوار، ج 48، ص 47 از قرب الاسناد

حضرت در روایتی دیگر مشابه همین روایت ، هنگام تعجب شخص از تکلم نمودن امام با زبانی
:دیگر ، خطاب به او فرمودند
تعجب مکن! آنچه ندیده ای از آنچه دیده ای بسیار بسیار عجیبتر است، آنچه
دیدی مثل قطره آبی است که پرنده ای با منقار خود از دریا برگیرد

---------------
(بسیار شنیدنی است : به مناسبت شهادت امام کاظم ( سلام الله علیه



click to enlarge

۶/۱۸/۱۳۸۳

جلال آل قلم


امام خميني (ره) درباره جلال آل احمد و ديدار با ايشان مي فرمايد : آقاي جلال آل احمد را جز يك ربع ساعت نديده ام . در اوايل نهضت يك روز ديدم كه آقايان در اتاق نشسته اند و كتاب ايشان ، غربزدگي جلوي من بود.ايشان به من گفتند : «چطور اين چرت و پرت ها پيش شما آمده است» يك همچون تعبيري ، و فهميدم كه ايشان هستند . مع الوصف ديگر ايشان را نديدم .خداوند ايشان را رحمت كند


حضرت آيت الله خامنه اي درباره جلال مي فرمايند : با تشكر از انتشارات رواق ، اولا" به خاطر احياي نام جلال آل احمد و از غربت درآوردن كسي كه روزي جريان روشنفكري اصيل و مردمي را از غربت درآورد ، ثانيا" به خاطر نظرخواهي از من كه بهترين سالهاي جوانيم با محبت و ارادت
به آن « جلال آل قلم » گذشته است


خدا، برای آنکه به او معتقد است ، همه جا هست
سید جلال آل احمد


۶/۱۵/۱۳۸۳

به بهانه عروج ِ روح ِ صبورش

سلام بر تو ای بانوی غریب دور از وطن ، سلام بر تو ای اسیر شهر به شهر و
ای زندانی وادی به وادی
سلام بر تو ای که در خرابه شام مسکن گزیدی
سلام بر تحیر تو به هنگام دیدن سر ِبرادر و سلام بر تسلط تو
!سلام بر صبر تو و سکوت تو و فریاد تو و قنوت تو
!سلام بر تعبد تو ! سلام بر آخرین کلام حسین با تو
!یا اختاه ! لا تنسانی فی نافلة اللیل ، خواهرم در نماز شب فراموشم نکن
!سلام بر ملتمس دعای حسین ! سلام بر نمازهای شبانه بی انقطاع تو
!سلام بر نماز شب نشسته عاشورای تو
،و سلام بر روح بزرگوار تو ، مسجود فرشتگان آسمانها
صلی علیک ملائـکة السماء

نویسنده : سید مهدی شجاعی
از کتاب : خدا کند تو بیایی

۶/۰۷/۱۳۸۳

سلام مولا - 5

چارده قرن تـمامـست عـلـي , بر هـمـه خـلق امـامست عـلـي
صـاحب کوثر و جامست عـلـي , شـهره خـاص و عـوامـست عـلـي
مهر بام و شه شامست عـلـي , من چـه گويم که بنامـست عـلـي
نام او, نام خداي ازلي است , اسـم اعظم بخدا,نام عـلـي است
#
يا علـي,خلق همه مست تواند , بـوجـود آمده, از هـست تواند
چشمها دوخته,بر دست تواند , تو بلندي و,هـمـه پـست تواند
عاشقان واله ودلبست تواند , عارفـان,طـالـب پيوسـت تواند
ما چو پروانه ,تو شمع مايي , مــايـه گـرمـي جـمـع مـايـي
#
يا علي, دست من و دامن تو , چشــم دارم , برخ روشـن تــو
خوشـه چـينم,بسر خرمـن تو , سـرمه ام خـاک سـُم توسن تــو
حـرم عـشـق بود مـدفـن تو , آرزوي مـن بـود ديـــدن تــو
نا امـيـدم مکن از درگاهت , نـظـري کـن , بفـقـيـر راهـت

{مرتضی جندقی {فخرایی

سلام مولا - 4

جـشن فرخنده ميلاد علـي است ,دل ما خوش همه با ياد علي است
کعبه زايشگه آباد علـي است , حـرم حـق دل آبـاد علـي است
خلق را چشم به امداد علي است, دل ما شاد ز ارشاد علـي است
چشم ما روشن از اين مولوداست, بر همه عيد علـي مسـعود است
#
مـبـدأ خـلق ,وجود عـلـي اسـت , هستي و بود , ز بود علـي اسـت
هر چه بينیم , نمود علي است , خلق , محتاج به جود علـي اسـت
مرغ حق, گرم سرود علي است , اسجدوا,رمز سـجـود علـي اسـت
ظاهراً, آدم اگر مسجود است , باطناً,سجده بدين مولـود اسـت
#
کشـتي بـحر نجاتست , عـلــي , چـشـمه آب حياتـسـت , عـلــي
اصل خير و برکاتست, عـلــي , معـني صـوم و صلاتـست , عـلــي
چه رفيع الدرجاتست, عـلـي , جـمع اضدادِ صفاتسـت , عـلــي
ها عـلـيٌّ بَشـَر کَـيـفَ بَشـَر , رَبـُّهُ فـيـهِ تَـجـَلـّي وَ ظـَهــَر
#

سلام مولا - 3

شـب او يکـسره با درد گذشـت , بـا دل زار و رخ زرد گذشـت
آن شـب دل سـيـه سـرد گذشـت , شب بر آن دردکـش فرد گذشـت
بر سرش هر چه شب آورد گذشـت , هرچه آن درد بر او کرد گذشـت
تاکه شب رفت و سحر گاه رسيد , آن مه نو سفر از راه رسيـد
#
ز آسـمان کوکـب بـخـتـش پرزد, بـر دل ظـلمـت شـب, آذر زد
چـون هما بر سـر کعـبه پـر زد, چتـر نوري سر آن (مادر) زد
وه چه فـال خوشي آن اختـر زد, پيــک اقبال رسيـد و در زد
قَدَمـش گفـت : مـبـارک بـادا , بر سرش تـاج تـبـارک بـادا
#
نغـمـه مـرغ سحـر از يـک سو , شادي رکـن و حجـر از يک سو
کـعبـه در رقص نگر از يک سو , بانگ تکبـيـر پسر از يک سو
مـادرش کرده به بر از يک سو , نشر آن تازه خبـر از يک سو
همه گـفتند: عـلــي آمده است , مظـهر لـم يـزلـي آمده است
#

فـاطـمـه بنـت اسد شـيري زاد , شـيـر غـرّان جهانگيـري زاد
دسـت بر قبضـه شـمشيـري زاد , عـقل کـل,صاحب تدبيـري زاد
پـور آورد ولـي پـيــري زاد , بـهـر مردان خدا ميـري زاد
آري آن ميـر امـيـر عرب است , شيـر يزدان و خداي ادب است
#
شد برون فاطمه از خانه عشـق , مست و مـخمور ز پيمانه عشق
شمـع حـق را شده پروانه عشـق , مي کند فخر به دردانـه عشق
بَرَدش جـانـب کـاشـانـه عشـق , بوسه زن بر لب جانانـه عشق
تا مگـر غـنـچـه لب باز کند , مـعـجـز عيـسـوي آغـاز کند
#
چـونکه ديـدند زنـان عـربش , وان مبـاهـات و نـشـاط طربش
خـوش دويدند هـمه از عـقبش , تـا بپـرسـنـد ز حـالات شـبش
شـب تنهـايي و درد و تَـعَـبـَش , زاد چـون ايـن پـسر نوش لبش
روي نـيکـوي عـلـي راديدند , بـهر تبـريـک رخـش بـوسيدند
#

سلام مولا - 2

در پـنـاه حـرمـت آمـده ام , بـه امــيـد کرمـت آمـده ام
بـر در محـتـرمـت آمـده ا م , بـه بـسـاط نِعـَمـَت آمـده ام
خـستـه از بار غمت آمده ام , شـرح غـم تـا دهمـت آمـده ام
شــب تـاريـک مـرا روشـن کن , سـهـل بر مـن خطـر زادن کن
#
من که نُه ماهه زن حـامله ام , بـي پرستـارم و بي قابلـه ام
درد افکنده به تـن زلزله ام , تنگ شـد از غـم دل حوصله ام
در دل افکند چنيـن ولوله ام , مـگر از درد,تو سازي یَله ام
زايمان را تو به من آسـان کن , درد سنگيـن مرا درمـان کـن
#
نصفه شب بسکه ز دل زاري کرد , از دل و ديده گهر باري کرد
کـردگـارش ز کـرم يـاري کرد , عـوض قابله غـمـخـواري کرد
حق از او خـوب نگهـداري کرد , مــهربانـيٌ و پرستـاري کرد
داد در خـلـوت کـعبـه راهـش , شـد حرم منزل و زايشگـاهـش
#

سلام مولا - 1

نیمه های شب و سرمای شدید , گوش شب ناله ای از دور شنید
دل به درد آمده ای می نالید, دسـت بر پشت و کمر می مالیـد
گاهی از درد به خود می پیچید, گاه از پـرده دل ناله کشیـد
مگـر این بود زن حـامله ای , بی پرسـتاری و بی قابله ای
#
درد ِ زا ، بر کمرش سخت گرفت, پشت و پهلوی و ِرا ، درد گرفت
گویی از خون جـگر لخـت گرفت , نیمه شب سـوی حرم رخت گرفت
جان پناه خوشی از بـخت گرفت , پرده کعـبه در آن وقت گرفت
تا مگر ، پرده ز کارش گیرد , دسـت حـق آید و ، بارش گیرد
#
گفت: ای باخـبر از راز دلـم , اي خـداي من و دمـسـاز دلـم
مهـر تـو بارقه انداز دلـم , بر سـر کـوي تو پرواز دلـم
شـنــوي از کــرم آواز دلـم , دسـت تو پـرده زن سـاز دلـم
سـهـل کـن عارضـه مشـکل مـن , بـار بـردار ز روي دل مــن
#

۵/۲۶/۱۳۸۳

ما اسيران زمين : خوش آمديد ،آزادگان

عراقي‌ها گشته بودند، پيدايش كرده بودند. آورده بودند جلوي دوربين براي مصاحبه. قد و قواره‌اش، صورت بدون مويش، صداي بچه‌گانه‌اش، همه چيز جور بود.
پرسيدند: كي تو را به زور فرستاده جبهه؟
گفت: منو نمي‌آوردن. به زور آمدم، با گريه و التماس
گفتند: اگر صدام آزادت كنه چي كار مي‌كني؟
گفت: ما رهبر داريم هر چي رهبرمون بگه
فقط همين دو تا سوال را پرسيده بودند كه يك نفر گفت: كات

قصه هاي ميني ماليستي جنگ
نويسنده : مهدي قزلي

۵/۲۴/۱۳۸۳

:(معصوم نهم ( سلام خدا بر او

رجب ، نام نهري است در بهشت که از شير ، سفيدتر و از عسل ، شيرين تر است . هر کس
يک روز از آن را روزه بدارد ، خداوند از آن نهر به او بياشاماند

موعد : چهارشنبه ، چهار روز ديگر

۵/۲۱/۱۳۸۳

داستانچه پنجم - دفاعيه براي مرد تاريک

هيچکس نمي تواند او را تحمل کند . اما خودش به اين افتخار مي کند که از پشت و روي روزنامه ها ،کتابها، عکس ها و اطلاعيه ها خبر دارد . بعد از سالها کار حالا عادت کرده است به اينکه حتي در جنگل باريکه هاي خاکي رنگ مابين درختها را ببيند ، نه خود آنها را.
توي خيابان فواصل مابين ماشينها را ميبيند ، نه ماشينها را. در پياده رو فقط سنگفرش است که چشمش را مي گيرد نه عابران . حتي در يک ظرف ميوه ، فضاي خالي مابين ميوه ها بيشتر توجهش را جلب مي کند ، تا برق خوشرنگ في المثل سيبها و گلابي هاي تازه. توي صحبت هم به فواصل سکوت ميان حرفهاي ديگران بيشتر فکر مي کند ، تا اينکه چه گفته اند و چه مي خواستندبگويند. وقتي بچه هايش توضيح مي دهند روز را کجا بوده اند ، مثلا مدرسه بوده اند ، بعد به سينما رفته اند ، بعد خريد رفته اند ، بعد به خانه آمده اند ، برايش مهم نيست در مدرسه چه خبر بوده ، سينما چه فيلمي نشان مي داده و آنها چه چيز خريده اند . از اين مي پرسد که مابين مدرسه و سينما و خريد چه مي کرده اند و کجا بوده اند. در شهر خانه ها را نمي بيند ، فضاي خاکستري مابين آنها به چشمش مي آيند . به بالا که نگاه ميکند، يک لکه ابر را مي بيند اما آسمان را نه . به آنچه که ديگران درباره اش مي گويند اهميت نمي دهد . به چيزهايي فکر مي کند که درباره اش نمي گويند ، يا به نظرش مي رسد که مي گويند اما او نمي تواند بشنود.
درباره او زود قضاوت نکنيد . ساليان بسياري است که در تاريکخانه عکاسي کار مي کند.
تاريکخانه به مرور او را عادت داده است همه چيز را نگاتيو ببيند . بيشتر مستحق ترحم است ، تا نفرت .

نويسنده : ناصر کرمي

۵/۱۸/۱۳۸۳

بابايي - به مناسبت سالروز عروجش

.. به خدا قسم من از شهدا و خانواده هاي شهدا خجالت مي كشم تا وصيت نامه بنويسم .
حال سخنانم را براي خدا در چند جمله ان شاالله خلاصه مي كنم .
خدايا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .
خدايا! همسر و فرزندانم را به تو مي سپارم .
خدايا! من در اين دنيا چيزي ندارم و هر چه هست از آن توست .
پدر و مادر عزيزم ! ما خيلي به اين انقلاب بدهكاريم
شهيد عباس بابايي

سگ درگاه خدا

به قول شيخ بزرگوار ما(آيه الله شاه آبادي): «شيطان، سگِ درگاه خداست. اگر كسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذيت نكند.»
سگِ درِ خانه، آشنايان صاحب خانه را دنبال نكند. شيطان نمى‏گذارد كسى كه آشنايى با صاحب خانه ندارد، وارد خانه شود. پس اگر انسانى با صاحب خانه در ارتباط است، مى‏تواند از او بخواهد
كه شرّ سگ خانه‏اش را از او كم كند و از صاحب خانه بخواهد كه صداى آن سگ را بخواباند

امام خميني رحمه الله عليه

۵/۱۷/۱۳۸۳

...منم فاطمه

من فاطمه‏ام، آنكه نطفه‏اش در بهشت‏ برين تكوين يافته است، منم آنكه وقتى در شكم مادرم جنين بودم، سخن مى‏گفتم و چون به دنيا آمدم از من نورى درخشيد و من «شهادتين‏» گفتم. منم آن حورى كه در سيماى بشر آفريده شده‏ام، آنكه نورش پيش از خلقت آدم آفريده شده است، منم مادر دو دسته گل زيبا، حسن و حسين. اى مردم! بدانيد كه منم فاطمه مباركه طاهره زكيه راضيه مرضيه محدثه حوراء، منم صديقه كبرى، با شناخت من به شناخت «شب قدر» مى‏رسيد، منم كه خدا شيعيانم را از آتش دوزخ دور ساخته است، منم آنكه خشم و رضاى من، خشم و رضاى الهى است، منم پاره تن پيامبر، برگزيده جهانيان، پاك شده به اراده خدا، يادگار پيامبر، منم اولين كسى كه به بهشت مى‏رود، منم عابدترين امت، منم كه از نسل من سرور جوانان بهشت پديد مى‏آيد، منم آنكه پيامبر(ص) فرمود: اگر على نبود، تو را همسر و همتايى نبود، منم تلاشگر مجاهد مبارز در راه حق و عدل، منم آنكه جبرئيل به پدرم مژده داد كه نخستين كسم كه به او ملحق مى‏شوم،
منم فاطمه

...چه خوب مى‏شد

چه خوب مى‏شد اگر معلم ادبيات، تنها درس ادب را تصوير نمى‏كرد، بلكه گاهى «هندسه ادب‏» را نيز، روى تخته مى‏كشيد و پيش چشمهاى ما، آن را ضرب‏در «فلسفه زندگى‏» مى‏كرد
چه قدر خوب مى‏شد اگر معلم هندسه، زاويه محبت را در دايره عشق و بيرون ‏از متوازى‏الاضلاع
خطهاي سياسى ترسيم مى‏نمود
چه خوب مى‏شد اگر معلم ‏فيزيك، در آزمايشگاه ذهن دانش‏آموزان خود، پروتونهاى سبز دوستى را ازالكترونهاى زرد كينه جدا مى‏كرد و در جاذبه ميكروسكوپ مهر، اتم اصلاح شده‏را به آنها نشان مى‏داد
.چه قدر خوب بود، اگر معلم شيمى، با كيمياى عشق‏ خود، مس «من‏» را به طلاى «هو» تبديل مى‏كرد
!چه قدر خوب مى‏شد اگر به زنبورهاى بى‏عسل، جواز كندوسازى نمى‏دادند
.چه قدرخوب مى‏شد اگر قطره، دريا نمى‏شد، كه رنج‏ سفر دوباره را از خود به خود،هموار سازد
.چه قدر خوب مى‏شد اگر تصوير «اى كاش، اى كاش‏» كاشيهاى‏ خانه ما را تزيين نمى‏كرد
وحيده مهدويان

۵/۰۷/۱۳۸۳

داستانچه چهارم - تونل

هفته ها بود که کوه را مي کنديم . صخره هاي عظيم را از روبرويمان برمي داشتيم و از سنگها مي گذشتيم تا به آن سوي کوه برسيم . آن طرف کوه سرزمين آرزوهايمان بود و براي رسيدن به آن بايد دل سخت و سياه سنگها را مي شکافتيم . درست در روزي که گفته مي شد نصف تونل کنده شده است ، تيغه کلنگ يکي از ما به تيغه کلنگي از سمت روبرو برخورد کرد و بعد کوه شکافته شد و عده اي خسته و خاک آلود ، چون ما ، پيدا شدند . براي هم راه بازکرديم و از هم گذشتيم . هر يک راهي سرزمين آرزوهايمان بوديم

نويسنده : آرش نصيري

۴/۳۱/۱۳۸۳

چه گفتی؟

گفتی چندساله؟؟
هجده ساله!؟
فقط هجده سال عمر نمود؟

..یا امیر

                          یا امیر المومنین ! روحی فداك 
 آسمان را دفن كردی زیر خاك ؟

۴/۲۹/۱۳۸۳

نشانه

اي بي نشانه اي که خدا را نشانه اي
هرجا مزار توست ، ولي بي نشانه اي

..کسي به من بگويد

قبر مادرم کجاست؟

۴/۲۴/۱۳۸۳

داستانچه سوم - نجار

خانه‌‏‎ ساختن‌‏‎ مي‌خواهد‏‎ كه‌‏‎ گفت‌‏‎ كارفرمايش‌‏‎ به‌‏‎ او‏‎شود.‏‎ بازنشسته‌‏‎ مي‌خواست‌‏‎ كه‌‏‎ بود‏‎ پيري‌‏‎ نجار‏‎
.ببرد‏‎ لذت‌‏‎ خانواده‌اش‌‏‎ و‏‎ همسر‏‎ كنار‏‎ در‏‎ بي‌دغدغه‌‏‎ زندگي‌‏‎ از‏‎ و‏‎ كند‏‎ رها‏‎ را‏‎
نجار‏‎ از‏‎ او‏‎.‎شد‏‎ ناراحت‌‏‎ كند‏‎ ترك‌‏‎ را‏‎ كار‏‎ مي‌خواهد‏‎ خوبش‌‏‎ كارگر‏‎ ديد‏‎ اينكه‌‏‎ از‏‎ كارفرما‏‎
كاملا‏‎ اما‏،‎كرد‏‎ قبول‌‏‎ پير‏‎ نجار‏‎.بسازد‏‎ ديگر‏‎ خانه‌‏‎ يك‌‏‎ كار ، تنها‏‎ آخرين‌‏‎ عنوان‌‏‎ به‌‏‎ كه‌‏‎ پير خواست‌‏‎
بسيار‏‎ مصالح‌‏‎ از‏‎خانه‌ ، ‏‎ اين‌‏‎ ساختن‌‏‎ براي‌‏‎ او‏‎.نيست‌‏‎ راضي‌‏‎ كار‏‎ اين‌‏‎ به‌‏‎ دلش‌‏‎ كه‌‏‎ بود‏‎ مشخص‌‏‎
.داد‏‎ ادامه‌‏‎ خانه‌‏‎ ساختن‌‏‎ به‌‏‎ بي‌حوصلگي‌‏‎ با‏‎ و‏‎ كرد‏‎ استفاده‌‏‎ نامرغوبي‌‏‎
به‌‏‎ را‏‎ خانه‌‏‎ در‏‎ كليد‏‎ او‏‎.‎آمد‏‎ خانه‌‏‎ وارسي‌‏‎ براي‌‏‎ كارفرما‏‎ رسيد ، ‏‎ پايان‌‏‎ به‌‏‎ خانه‌‏‎ ساخت‌‏‎ وقتي‌‏‎
.تو‏‎ براي‌‏‎ من‌‏‎ طرف‌‏‎ از‏‎ است‌‏‎ هديه‌اي‌‏‎ اين‌‏‎.‎دارد‏‎ تعلق‌‏‎ تو‏‎ به‌‏‎ خانه‌‏‎ اين‌‏‎:گفت‌‏‎ و‏‎ داد‏‎ نجار‏‎
!مي‌سازد‏‎ خانه‌‏‎ خودش‌‏‎ براي‌‏‎ دارد‏‎ كه‌‏‎ مي‌دانست‌‏‎ اگر‏‎ !آخ‌‏‎

ناشناس‌‏‎ :نويسنده‌‏‎
طهرانيان‌‏‎ سارا‏‎:ترجمه‌‏‎

۴/۲۱/۱۳۸۳

ياران ره عشق

ياران ره عشق منزل ندارد ... اين بحر مواج ساحل ندارد
باري كه حملش نايد ز گردون ... جز ما ضعيفان حامل ندارد
چون ما نباشيم مجنون كه ليلي ... غير از دل ما محمل ندارد

با صداي سيد حسام الدين سراج

۴/۱۹/۱۳۸۳

گلبرگ اول

هنوز و همیشه "عشق" مهم ترین سوژه زندگی است


نوشته : دکـتر محمدرضا سنگری
از کتاب : گلبرگها

۴/۰۲/۱۳۸۳

..سرشت من

سرشتِ من ملكِ خلق آن‌چنان نسرشت
...كه التماس كنم اي خدا بهشت... بهشت

۳/۲۶/۱۳۸۳

۳/۲۳/۱۳۸۳

بدون شرح

If you have a big problem don't say : oh my god, I have a big problem.
but say : hey problem , I have a big god.

۳/۲۱/۱۳۸۳

ذکر او

هر چيزی حد و اندازه ای دارد مگر ذکر او
:پس تا می توانيم صدايش بزنيم و بگوييم
اله من ، مولای من
سرور من ، يا رب ، ای کسی که از رگ گردنم به من نزديکتری
ای کسی که بين من و قلب منی
ای خـــــدا
ای الـــلـــه
...
بگوييم تا آرام شويم

لذت بخش ترين آرامش دنيا
!نــــه
لذت بخش ترين آرامش همه جهانها

۳/۱۳/۱۳۸۳

وداع حقيقت


با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص ، و به سوي جايگاه ابدي سفر ميكنم. و به دعاي خير شما احتياج مبرم دارم

داستانچه دوم - فرق

حتي‌‏‎ اطراف‌‏‎ بي‌مهتاب ، ‏‎ شب‏‎ تاريكي‌‏‎ در‏‎.‎شود‏‎ پياده‌‏‎ كه‌‏‎ دارد‏‎ اصرار‏‎ يكي‌‏‎ و‏‎ هستند‏‎ نفر‏‎ دو‏‎ آنها‏‎
سفر‏‎ ادامه‌‏‎ بر‏‎ اصرار‏‎ آنكه‌‏‎.‎مي‌بلعد‏‎ را‏‎ آن‌‏‎ سرعت‌‏‎ به‌‏‎ دارد‏‎ ماشين‌‏‎ كه‌‏‎ است‌‏‎ جاده‌اي‌‏‎ از‏‎ سياه‌تر‏‎
آنكه‌‏‎ و‏‎.كند‏‎ ترغيب‏‎ مقصد‏‎ به‌‏‎ رسيدن‌‏‎ تا‏‎ رفتن‌‏‎ به‌‏‎ را‏‎ ديگري‌‏‎ كه‌‏‎ ندارد‏‎ كافي‌‏‎ دليل‌‏‎ دارد ، ‏‎
مشخص‌‏‎ چندان‌‏‎ مقصد‏‎ و‏‎ جاده‌‏‎ بين‌‏‎ فرق‌‏‎ وقتي‌‏‎ كه‌‏‎ مي‌كند‏‎ استدلال‌‏‎ طور‏‎ اين‌‏‎ شود ، ‏‎ پياده‌‏‎ مي‌خواهد‏‎
.نيست‌‏‎ عاقلانه‌‏‎ هم‌‏‎ خيلي‌‏‎ سفر‏‎ ادامه‌‏‎ نباشد ، ‏‎
هم‌‏‎ از‏‎ كه‌‏‎ همانطور‏‎ حالا‏‎ و‏‎.‎مي‌دهد‏‎ ادامه‌‏‎ را‏‎ راه‌‏‎ تنهايي‌‏‎ به‌‏‎ ديگري‌‏‎ و‏‎ مي‌شود‏‎ پياده‌‏‎ يكي‌‏‎
.مي‌فهمند‏‎ بهتر‏‎ را‏‎ مقصد‏‎ و‏‎ جاده‌‏‎ فرق‌‏‎ مي‌شوند ، ‏‎ دورتر‏‎
.مي‌رود‏‎ آنكه‌‏‎ هم‌‏‎ و‏‎ است‌‏‎ مانده‌‏‎ آنكه‌‏‎ هم‌‏‎
كرمي‌‏‎ ناصر‏‎

۳/۰۶/۱۳۸۳

Useless or Usable fact - 2nd

پنجاه هزار سلول در بدن شما مي ميرند و سلولهاي جديد جايگزين مي شوند، در همين حال که شما مشغول خواندن اين جمله هستيد

۲/۳۰/۱۳۸۳

Useless or Usable fact - 1st

.پروانه ها دور شعله ها و اجسام فروزان پرواز مي کنند
( زيرا آنها تلاش مي کنند که به سوي ماه پرواز کنند( اين طبيعت ذاتي آنهاست

داستانچه اول - غير از خدا

.يكي بود يكي نبود. زير گنبد كبود غير از خدا هيچكس نبود
.و آن هيچكس ها ساكن قبيله اي كوچك در اين دنياي بزرگ بودند
روزي روزگاري براي اثبات كس بودن خود به بهانه اي به جنگ با قبيله همسايه همت گماشتند و البته در اين جنگ پيروز و قدرتمند شدند. با غرور به بزرگي و كس شدن خود افتخار مي كردند
!تا اينكه قبيله اي بزرگتر به آن ها اعلام جنگ داد
آرين دخت فرنادپور

۲/۲۳/۱۳۸۳

اولْ کتاب

بخوانيد «اولْ کتاب» به سکون لام

داستان سيستان
نوشته: رضا اميرخاني
انتشارات: قدياني

...صرير يعني

صرير يعني
،فرياد کردن
،بانگ برآوردن
صرير يعني
،بانگ قلم ، آواز قلم که به وقت نوشتن برآيد
،و صرير يعني
آواز آب

به نام او که ابتدا و انتهاست

صرير آمد

بیست و سوم اردیبهشت 1383 هجری شمسی