.نيست راضي آورده ، دست به زندگي در آنچه از چندان كه است چشيده گرم و سرد پيرمردي او
هميشه آنها رعايت كه ميآورد بهخاطر را نبايدها و بايدها مجموعهاي كودكي دوران از
بقيه از نادانتر شايد نه.است نادان كودكي كه بود پذيرفته خاطر همين به و بود مشكل
همه مثلبكشد. عذاب خاطر اين به چندبار روزي كه نادان آنقدر بالاخره اما كودكها ،
.شود رها كودكي دوره ناداني مشكلات از تـا بود نوجواني دوره منتظر كودكها
پيش زياد .اشتباه پشت اشتباه.نداشت تجربه چيز هيچ در.آمد خامي هم نوجواني با اما
.كنند خطاب احمق نوجواني را او كه ميآمد
خام و نادان قبل از كمتر خيلي.سبكسريها از پر دورهاي آمد . جواني نوجواني ، از بعد
خاطر همين به و ميديدند ولنگاري و سبكسري از نشانهاي حركتش هر در اطرافيان اما.بود
غرق آنقدر.نداشت جاذبهاي برايش هم خيلي ديگر سبكسري كه رسيد روزي.ميكردند ملامتش
در جوانياش ديد كرد باز كه چشمنداشت. هم را سبكسري وقت اصلا كه بود معاش تلاش
مردهاي اغلب مثل كه مردي.بود ميانسال مردي حالا و .دور خيلي است ، جامانده دوردستها
او ناتواني و كمتجربگي بيكفايتي ، از را اين همسرش و نميخواند هم با خرجش و دخل ديگر
.ميدانست معيشت تامين در
به خيلي نوهها .گور لب پايش يك بود پيرمردي اينك و بود گذشته بود هرچه بالاخره اما
بيپايان انبوه و بود چشيده كه گرمي و سرد آنهمه بهخاطر و ميگذاشتند احترام او
.نميكرد درك را چيزي افتخار اين از خودش.ميكردند افتخار او به داشت ، كه تجربههايي
ميديد را طاقتفرسا و مكرر بيتجربگي و خامي ناداني ، انبوهي ميكرد نگاه كه سر پشت به
تجربههاي نامش نبايد يا ،دارد حالا كه آنچه كه ميانديشيد.است شده تلنبار هم روي كه
متحمل برايش زندگي طول در كه آنچه به هست ، هرچه كه است اينباشد یا دستكمافتخارآميز
.نميكنند فكر او مثل پيرمردها بقيه چرا كه است متعجب هميشه و نميارزد شده ،
نویسنده : ناصر کرمی
در طفلی پستی ، در جوانی مستی ، در پـیـری سستی
پس کی خداپـرستی؟
خواجه عبدالله انصاری
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
داستانچه پنجم
داستانچه چهارم
داستانچه سوم
داستانچه دوم
داستانچه اول
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر