۱۰/۰۷/۱۳۸۴

آيينه

آيينه شو ، جمال پرى طلعتان طلب‏ ... جاروب كن تو خانه، سپس ميهمان طلب‏

------------------

یوسف کنعان چو به مصر آرمید ** صیت وی از مصر به کنعان رسید

بود در آن غمکده یک دوستش ** پر شده‌ی مغز وفا پوستش

ره به سوی مهر جمالش سپرد ** آینه‌ای بهر ره آورد برد

یوسف از او کرد نهانی سال ** کای شده محرم به حریم وصال

در طلبم رنج سفر برده‌ای ** زین سفرم تحفه چه آورده‌ای؟

گفت: «به هر سو نظر انداختم ** هیچ متاعی چو تو نشناختم

آینه‌ای بهر تو کردم به دست ** پاک ز هر گونه غباری که هست

تا چو به آن دیده‌ی خود واکنی ** صورت زیبات تماشا کنی

تحفه‌ای افزون ز لقای تو چیست؟ ** گر روی از جای، به جای تو کیست؟

«نیست جهان را به صفای تو کس ** غافل از این، تیره دلان‌اند و بس

جامی، ازین تیره دلان پیش باش! ** صیقلی آینه‌ی خویش باش

تا چو بتابی رخ ازین تیره‌جای ** یوسف غیب تو شود رونمای

از هفت اورنگ جامي

۱۰/۰۴/۱۳۸۴

از مدينه برايمان نوشته است

:سبز قلم

مدینه شهر پیغمبر

از مدینه برایتان می نویسم. بعد ِنماز ظهر است. شهری که آغوش بر نبی اکرم (ص) باز نمود و غمی از سیمای رسول برداشت

اینجا هزاران عاشق برای راز دل به حضور رسول میرسند. سیاه سودانی و زرد اندونزیایی و ..و همه یک کلام دارند: عفو و توبه و غفران و برکات

برای همه دعا خواهم کرد بل مقبول افتد انشاالله

--------------------------------------------------------------------------------

... :پي نوشت

۹/۳۰/۱۳۸۴

شب يلدا و داستانچه دهم از همشهري




***********

داستانچه دهم - نگاه نگران

بچه كه بود، با ديدن مادربزرگش كه هميشه موقع نشستن يا برخاستن از زمين، آه و ناله مي كرد و هنگام راه رفتن، پاهايش را كج مي گذاشت و يا با كمر خميده راه مي رفت، حرص مي خورد و در دلش مي گفت: « نمي دانم چرا اين پيرزن ها، اين قدر خودشان را لوس مي كنند و درست راه نمي روند.» و اكنون در آستانه هفتاد سالگي، وقتي مي خواهد از جايش برخيزد و به اتاقش برود، با نگراني، نگاه هاي نوه هفت ساله اش را دنبال ميكند

نويسنده: فاطمه قائمي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
داستانچه نهم
داستانچه هشتم
داستانچه هفتم

۹/۲۳/۱۳۸۴

إدخال السرور علي المومن


امام رضا عليه السلام فرمود

بعد از انجام و اجبات، هيچ كارى، نزد خداوند، بهتر از ايجاد خـوشحالى براى مومن نيست

بحارالانوار, ج 78,ص 347


.میلاد امام رضا بر شما مبارک . میلاد آنکه ایران هر چه دارد به برکت وجود اوست
چند بیتی که در ادامه می آید بخشی از شعری است که کامل شنیدم
.اما نتوانستم کامل بنویسم. این چند بیت عیدی ما به شما

مسیح محو صدای نقاره خانه او *** کرم نَـمی بُوَد از بهر بی کرانه او

به زائر حرمش وعده داده و باید *** که روز حشر سه جا بازدید او آید

الا رئوف تر از ما به ما امام رضا

غریب ِ با همه کس آشنا امام رضا

ابوالحسن خَلَف مرتضی امام رضا

رفیق زائر بی دست و پا امام رضا

نگاه ماست به دست تو یا امام رضا

تو کیستی به چنین عزت و جلال بگو *** که همنشین گدایی و ضامن آهو

۹/۲۰/۱۳۸۴

سخن و سكوت

.زبان، يا كليد بهشت است، يا دوزخ

.شگفتا از كارسازى مهم اين قطعه گوشت در دهان

چه بسيار «حق‏»هايى كه ناحق مى‏شود، با يك «شهادت دروغ‏». و چه‏«ناحق‏»هايى لباس حق مى‏پوشد، با يك اعتراف نابجا

بازى با آبروى ديگران خطرناك است. چه حيثيت‏هايى كه با يك‏ غيبت و تهمت ‏بر باد مى‏رود و ديگر بازگشتى نيست و آبروى ريخته برخاك، جمع شدنى نيست

.چه دوستيهايى كه با يك كلمه به دشمنى و جدايى مبدل مى‏شود

چه «كلمه‏»هايى كه رمز ناسپاسى و كفران است و موجب «سلب‏نعمت‏» مى‏گردد و نقمت و عذاب مى‏آورد. (1

آنان كه بر گفته‏هاى نا بجاى خويش پشيمان مى‏شوند، بسيارند; ولى‏ چه سود؟ تير رها شده از كمان بازگشتنى نيست و «حرف‏» همان تير است‏ و «دهان‏» همان كمان. چرا ايمان انسان با يك كلمه نسنجيده و يك ‏نسبت ناروا بسوزد و خاكستر شود و بر باد برود؟

عاقل‏، مى‏انديشد و سخن مى‏گويد. «بى‏خرد» مى‏گويد و آنگاه به‏تامل مى‏نشيند. (2

:به قول «بزرگمهر» حكيم

«انديشه كردن كه «چه بگويم؟»، به از پشيمانى خوردن كه «چراگفتم؟

اين زبان كوچك، اگر به رضاى خدا بچرخد، «نعمت ‏بزرگ‏» است و اگربه ناحق حركت كند، «وسيله نقمت‏» است

.زبان بى‏گناه است. ماييم كه آن را به گناه وا مى‏داريم

اينكه گفته‏اند: «كلام‏» اگر نقره باشد، «سكوت‏» طلاست، براى كسى ‏است كه نتواند مالك زبان و اختياردار گفتار خويش باشد. براى چنين ‏كسى، همان بهتر كه دم فرو بندد و خموشى گزيند، تا زبان سرخ، سرسبزش را به باد ندهد

به همان اندازه كه گفتار نيكو، ارشاد، نصيحت، حقگويى، مطلوب و پسنديده است، حرفهاى بيهوده و گفتار بى‏محتوا و سخنان نسنجيده و لغويات و لهويات، منفور و نكوهيده است

البته گاهى هم سكوت، «خيانت‏» است و سخن، «وظيفه‏». ولى... كجا؟ موقع ‏شناسى بسيار مهم است. مهمتر از اصل گفتار، آن است كه «كجا چه‏بگوييم؟

هم گفتن سخن شايسته و دفاع از مظلوم و دفع يك تهمت، «عبادت‏» است، هم سكوت از بيهوده‏گويى و پرهيز از كلام بى‏ريشه و قول بى‏تحقق

بسيارى پشيمان مى‏شوند كه چرا گفتند؟ ولى ندامت‏ بر «سخن‏ناگفته‏» كمتر است. چرا مهارى بر گفته‏ها نزنيم؟

سخن‏، چون تيرى است از كمان پرتاب مى‏شود

عمل‏، چون گلوله‏اى است كه از سلاح رها مى‏گردد و... بى‏شك، به‏جايى برخورد خواهد كرد. كنترل «گفتار» و «كردار»، گامى است مهم درخودسازى و سلوك. اول انديشه، وانگهى گفتار

تا سخنى نگفته‏اى، گفتار در اختيار توست. اما همين كه تير از كمان ‏جست و سخن از دهان رست، نتايج و پيامدهايش از اختيار تو بيرون‏است. (3

چاره، لحظه‏اى درنگ پيش از گفتار است. تامل در اينكه چه مى‏خواهى بگويى و چرا؟ انگيزه‏ات چيست و پيامد سخن كدام است وتاثير مثبت و منفى آن چگونه است؟ نفس آدمى، ميل به سركشى و طغيان ‏دارد. اگر بتوانى با قدرت اراده و اختيارت، مهارى بر سركشى آن بزنى و زبان را در اختيار خود داشته باشى، از بسيارى «عواقب سوء» و«پشيمانيهاى بى‏ثمر» نجات خواهى يافت، وگرنه همچون مركبى چموش ‏بر زمينت ‏خواهد زد

مهار نفس‏، گاهى به پيشگيرى قبلى است، گاهى به كنترل بعدى

گاهى بايد درد ايجاد شده را درمان كرد، گاهى هم بايد از ايجاد بيمارى‏پيشگيرى نمود

آيا شده است كه خود را بر غفلتها و حرفهاى بى‏حساب و برخوردهاى ‏نسنجيده ملامت كنى و حسرت بخورى؟ خود اين، مرحله‏اى از بيدارى‏ وجدان‏ است، مى‏توانى تقويتش كنى، تا آنجا كه آينده را پيشاپيش بنگرد و نتيجه هر سخن را بسنجد و پيش از رخ دادن صحنه حسرتبار، از وقوع‏آن جلوگيرى كند

چگونه توان در آينه «كنون‏»، تصوير «آينده‏» را ديد و اگر زشت است، ازآن پيشگيرى كرد؟

.نفس مهار شده‏، آينه جان را شفاف‏تر مى‏سازد. و «نفس رها»،همين روز را هم تيره مى‏سازد

كيست كه از وراى گرد و غبار نفسانيات، بتواند سيماى «عقلانيت‏» راببيند؟

.چه زشت است، بردگى نفس، و... چه نيكوست، رهايى از سلطه ابليس ووسوسه‏هايش

------------

1)
رب كلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة. نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، حكمت‏373

2)
لسان العاقل وراء قلبه وقلب الاحمق وراء لسانه.نهج البلاغه، حكمت‏39

3)
مضمون كلام حضرت على‏عليه السلام: «الكلام فى وثاقك مالم تتكلم، فاذا تكلمت‏به صرت فى وثاقه‏».نهج البلاغه، حكمت 737

نويسنده: جواد محدثى

۹/۱۲/۱۳۸۴

به بهانه ميلاد حضرت معصومه كه سلام خدا بر او باد

يك نفر هست كه

هنوز سلام نماز را تمام نكرده بودم كه دستش آرام به سرشانه‌ام خورد. چند لحظه بعد وقتي رويم را با تعجب برگرداندم،‌جواني ناآشنا را در كنار خود ديدم. موهاي بلندش روي شانه‌ها ريخته بود و ريش بور و انبوهي داشت. به زباني غريب آميخته‌اي از انگليسي و عربي اجازه خواست تا از مهر و سجاده‌ام استفاده كند. در چشمان آبي و معصومش هيچ سابقه‌اي از خود نمي‌يافتم. به نماز ايستاد و من روي صندلي‌هاي كنار ديوار در حالي كه چمدانش را نگه داشته بودم، ‌به حركاتش مي‌نگريستم... ادامه

- - -

ای که به قم قبله قلبی سلام
سايه‌ی تو بر سر ما مستدام

حضرت معصومه سلام عليک
بانوی مظلومه سلام عليک ... ادامه