۱۱/۰۹/۱۳۸۳

برادر! عیدت مبارک

غدیر بود. رفتیم پیشانی ابوذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشانیش
!!از آفتـاب ربذه سوخته بود
!!به «ابن سکیت» گفتیم «علی». هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند
خواستیم دستهای میثم را بگیریم و بگوییم «سپاس خدای را که ما را از متمسّکین به
!!ولایت امیرالمؤمنین قرار داد» دستهایش را قطع کرده بودند
گفتیم:«یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیّدی! کسی از بنی هاشم. جسدهاشان درز لای
دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود! زندانی دخمه های تـاریک
.بودند وغل های گران بر پا، درکنج زندانها نماز می خواندند

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تـا
ماندگان برسند. فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا برود، صدایش کند و
دستش را بالا بگیرد، فقط گفتن جمله کوتـاه «علی مولاست» نبود. کار اصلاً اینقدرها ساده
.نبود. فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت. فصل سختی بود
بیعت با «علی» مصافحه ای ساده نبود. مصافحه با همه رنجهایی بود که برای ایستـادن
پشت سر این واژه سه حرفی باید کشید. ایستـادن پشت سر واژه ای سه حرفی، که در حق
.سخت گیر بود
این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها «علی مولاست» تکیه کلامی معمولی و
راحت است.اگر راحت می شود به همه تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیرالمؤمنین زد
و روی تـابلوهای تبلیغاتی با انواع خطها نوشت «علی»!، اگر خیلی راحت و زیاد و
پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتما جایی از راه را اشتباه
..!آمده ایم. شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم، وگرنه با او؟
.کار حتما سخت بود، صبوری بی پایان بر حق، تـاب آوردن عتاب هایش حتما سخت بود

!آن «مرد ناشناس» که دیروز کوزه آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته «بچش
«این عذاب کسی است که از حال یتیمان و بیوه زنان غافل شده». آن«مرد ناشناس
سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید:«آه از این ره توشه کم، آه ،از این
راه دراز» و ما بی آنکه بشناسیمش همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم
.که با نامش شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم
.عجیب است! مرد هنوز هم «مرد ناشناس» است

نوشته : فاطمه شهیدی
از کتاب : خدا خانه دارد

۱۱/۰۵/۱۳۸۳

گلبرگ ششم

برخی جسم را تنها چوب لباسی ای می بینند که یک عمر باید لباسهای رنگارنگ به آن آویزان کرد

نوشته : دکـتر محمدرضا سنگری
از کتاب : گلبرگها
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گلبرگ پنجم
گلبرگ چهارم
گلبرگ سوم

۱۱/۰۲/۱۳۸۳

عاشقان عیدتان مبارک

اين پدر توحيد و بت‌شكن جهان به ما و بقيه انسان‌ها آموخت كه قرباني در راه خدا، پيش
.از آنكه جنبه توحيدي و عبادي داشته باشد، جنبه‌هاي سياسي و ارزش‌هاي اجتماعي دارد
.به ما و همه آموخت كه عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا بدهيد و عيد بگيريد
.خود و عزيزان خود را فدا كنيد، و دين خدا را و عدل الهي را برپا نماييد
به همه ما، ذريه آدم، فهماند كه ”مكه” و ”مني” قربانگاه عاشقان است و اينجا محل نشر توحيد و نفي شرك؛ كه دلبستگي به جان و عزيزان نيز شرك است. به فرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق را داد كه از اين مكان عظيم نيز فداكاري و از خودگذشتگي را به جهانيان
.ابلاغ كنيد
سيد انبيا، محمد مصطفي ـ صلي‌الله عليه و آله‌ و سلم ـ به بشريت آموختند كه بتها هر چه هست بايد شكسته شود؛ و كعبه، كه ام‌القري است و آنچه از آن بسط پيدا كرده تا آخرين نقطه زمين تا آخرين روز جهان بايد از لوث بتها تطهير شود؛ بت هر چه باشد، چه هياكل، چه خورشيد،
...چه ماه و چه حيوان و انسان
مگر ابرقدرت‌هاي زمان ما بت‌هاي بزرگي نيستند كه جهانيان را به اطاعت و كرنش و پرستش خود مي‌خوانند و با زور و زر و تزوير خود را به آنان تحميل مي‌نمايند؟
كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل‌ در اول زمان و حبيب خدا و
.فرزند عزيزش مهدي موعود ـ روحي فداه ـ در آخر زمان از كعبه‌ نداي توحيد سردادند و مي‌دهند

** صحيفه امام جلد 18، صفحه‌هاي 86 و 87 **

۱۰/۲۹/۱۳۸۳

روز عزای امام باقر است اما مدینه خالی است

امام محمد باقر علیه السلام فرمودند

.ای طالب بهشت چه طولانی است خوابت و کند است مرکبت و سست است همّتت

.هر کس نصیحت کننده ای برای خود از درون قرار ندهد، پند و موعظه دیگران، او را سود نبخشد

بحار الانوار، ج 78، باب 22

۱۰/۲۵/۱۳۸۳

به بهانه سالروز وصل کوثر و ساقی کوثر

بهترین ِ دخترهای عالم حضرت زهرا سلام الله علیها بود. بهترین ِ پسرهای عالم و بهترین دامادها هم، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود. ببینید اینها چگونه ازدواج کردند؟
هزاران جوان زیبا و بااصل و نسب و قدرتمند و محبوب، به یک تـار موی علی بن ابیطالب
.نمی ارزند
.هزاران دختر زیبا و بااصل و نسب هم به یک تـار موی حضرت زهرا نمی ارزند
ایشان دختر پیامبر بود. رئیس جامعه اسلامی. حاکم مطلق. علی علیه السلام هم که سردار درجه یک اسلام بود. ببینید چطوری ازدواج کردند؟ چه جور مهریه کم، چه جور جهیزیه کم. همه چیز با نام خدا و با یاد او. اینها برای ما الگو هستند. همان زمان هم افرادی بودند که مهریه دخترانشان بسیار زیاد بود ، مثلاً هزار شتر. آیا اینها از دختر پیامبر بالاتر بودند؟
.از آنها تقلید نکنید. از دختر پیامبر تقلید کنید، از امیرالمؤمنین تقلید کنید

همان مهریه -زره ایشان- را از امیرالمؤمنین گرفتند و پولش را دادند جهیزیه مختصری فراهم
کردند و بردند خانه شوهر. حالا ما نمی گوییم دخترهای ما مثل فاطمه زهرا جهیزیه بگیرند
نه دخترهای ما مثل فاطمه زهرا هستند و نه خود ِ ماها مثل پدر ایشان -رسول خدا- هستیم
.و نه پسرهای ما مثل امیرمؤمنان، شوهر فاطمه زهرایند
.ما کجا و آنها کجا؟! زمین تـا آسمان با هم فرق داریم
.اما معلوم می شود راه، آن راه است. جهت، آن جهت است
.جهیزیه را مختصر بگیرید. به این و آن نگاه نکنید. خرج زیادی نکنید
.کار را برای کسانی که ندارند مشکل نکنید
برگرفته از کتـاب مطلع عشق
(گزیده ای از رهنمودهای حضرت آیة الله خامنه ای به زوجهای جوان)

۱۰/۱۴/۱۳۸۳

نهج‏البلاغه سيّار

هفت هشت سالش كه بود، قرآن را خيلى قشنگ مى‏خواند. آيه‏هايى كه براى خواندن
.در جلسه قرآن انتخاب مى‏كرد، هميشه در مورد جهاد فى سبيل الله بود

سال 52، يك سيرك از مصر آمده بود اهواز. توى سيرك، رقاص و خواننده زن هم بود. يك روز
.چادر سيرك كه از تماشاچى خالى شد، آتش گرفت و كامل سوخت
سال‏ها بعد ساواك فهميد كه اين آتش‏سوزى عمدى بوده. كار حسين علم‏الهدى و دوستـانش بود

روز عاشورا، چند تـا از بچه‏هاى دبيرستـانى اهواز، يك دسته درست كرده بودند. دسته‏شان وسط آن همه دسته و هيئت‏هاى بزرگ‏تر و قديمى‏تر، بدجورى توى چشم مى‏زد. فقط به خاطر سن كمشان نبود؛ همه روى لباس مشكى‏شان نوارى دوخته بودند كه رويش نوشته بود: «ان الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة» و حسين بلندگو به دست، آيه‏هايى از قرآن و جملاتى از
.امام حسين عليه‏السلام مى‏خواند و دسته پشت سرش آرام حركت مى‏كرد
يك چيز ديگر هم باعث شد كه دسته‏شان با بقيه فرق كند؛ به جاى اين كه از ميدان 24 مترى اهواز بگذرند و دور مجسمه شاه بچرخند، از يك مسير ديگر رفتند. ساواك حسين را گرفت. سنش قانونى نبود؛ ولى چهارماه نگه‏اش داشتند. شكنجه‏اش كردند. مى‏پرسيدند: كى به تو گفته كه دسته را دور مجسمه شاه نچرخانى؟

وقتى حسين در دانشگاه مشهد، رشته تـاريخ قبول شد، ديگر خيلى جدى نهج‏البلاغه مى‏خواند. با طلبه‏هاى حوزه علميه نواب مشهد هم رفت و آمد مى‏كرد. توى اين برو بياها، با آقاى
.خامنه‏اى و هاشمى‏نژاد آشنا شد

وقتى برگشت اهواز، يك گروه مسلحانه به اسم سازمان موحدين درست كرد. با دوستـانش به جاى اين كه مثل اكثر دانشجوهاى آن روز برود سراغ لنين و ماركسيست‏ها، رفت دنبال
.نهج البلاغه و امام و اعلاميه‏هاى امام را تكثير مى‏كردند

اوايل آبان 57، وقتى عراق مى‏خواست امام را كه در آن جا تبعيد بود، اخراج كند، حسين
.با دوستـانش، كنسول‏گرى عراق را در خرمشهر با كوكتل مولوتف آتش زدند

زندانى سياسى بود. شوك الكتريكى بهش وصل كردند؛ ولى لام تـا كام حرفى از گروه‏هاى
.ضد شاه توى اهواز نزد

بچه‏ها به شوخى بهش مى‏گفتند: «نهج‏البلاغه سيار». آن قدر نامه‏ها و خطبه‏هاى زمان حكومت حضرت را خوانده بود كه حفظ شده بود. كتـاب ولايت ‏فقيه امام هم از دستش نمى‏افتاد. اين دو تـا كتـاب، به دردش خورد. موقع تدوين پيش‏ نويس قانون اساسى، با دو تـا از دوستـانش
.طرح جامعى از ولايت‏ فقيه را تنظيم كرد و فرستـاد مجلس خبرگان

وقتى يكى از دوستـانش در سوسنگرد شهيد شد، حسين به جاى او شد فرمانده سپاه هويزه؛
.همان هويزه‏اى كه از بس بهش حمله مى‏شد، مسئولان گفته بودند بايد تخليه شود

پانزده دى 59، حسين فرمانده 300 پاسدارى بود كه توى هويزه مانده بودند؛
اما هيچ كدامشان زنده برنگشتند و آن وقت بود كه تـانك‏هاى عراقى با خيال راحت
.از رويشان رد شدند

نویسنده : زهره شریعتی
برگرفته از پرسمان

* * *
.راستي ، سيد حسين علم الهدي بيست و سه سالش بود
.کوچکترین زندانی سیاسی را هم بخوانید