۵/۰۷/۱۳۸۳

داستانچه چهارم - تونل

هفته ها بود که کوه را مي کنديم . صخره هاي عظيم را از روبرويمان برمي داشتيم و از سنگها مي گذشتيم تا به آن سوي کوه برسيم . آن طرف کوه سرزمين آرزوهايمان بود و براي رسيدن به آن بايد دل سخت و سياه سنگها را مي شکافتيم . درست در روزي که گفته مي شد نصف تونل کنده شده است ، تيغه کلنگ يکي از ما به تيغه کلنگي از سمت روبرو برخورد کرد و بعد کوه شکافته شد و عده اي خسته و خاک آلود ، چون ما ، پيدا شدند . براي هم راه بازکرديم و از هم گذشتيم . هر يک راهي سرزمين آرزوهايمان بوديم

نويسنده : آرش نصيري

هیچ نظری موجود نیست: