۵/۲۱/۱۳۸۳

داستانچه پنجم - دفاعيه براي مرد تاريک

هيچکس نمي تواند او را تحمل کند . اما خودش به اين افتخار مي کند که از پشت و روي روزنامه ها ،کتابها، عکس ها و اطلاعيه ها خبر دارد . بعد از سالها کار حالا عادت کرده است به اينکه حتي در جنگل باريکه هاي خاکي رنگ مابين درختها را ببيند ، نه خود آنها را.
توي خيابان فواصل مابين ماشينها را ميبيند ، نه ماشينها را. در پياده رو فقط سنگفرش است که چشمش را مي گيرد نه عابران . حتي در يک ظرف ميوه ، فضاي خالي مابين ميوه ها بيشتر توجهش را جلب مي کند ، تا برق خوشرنگ في المثل سيبها و گلابي هاي تازه. توي صحبت هم به فواصل سکوت ميان حرفهاي ديگران بيشتر فکر مي کند ، تا اينکه چه گفته اند و چه مي خواستندبگويند. وقتي بچه هايش توضيح مي دهند روز را کجا بوده اند ، مثلا مدرسه بوده اند ، بعد به سينما رفته اند ، بعد خريد رفته اند ، بعد به خانه آمده اند ، برايش مهم نيست در مدرسه چه خبر بوده ، سينما چه فيلمي نشان مي داده و آنها چه چيز خريده اند . از اين مي پرسد که مابين مدرسه و سينما و خريد چه مي کرده اند و کجا بوده اند. در شهر خانه ها را نمي بيند ، فضاي خاکستري مابين آنها به چشمش مي آيند . به بالا که نگاه ميکند، يک لکه ابر را مي بيند اما آسمان را نه . به آنچه که ديگران درباره اش مي گويند اهميت نمي دهد . به چيزهايي فکر مي کند که درباره اش نمي گويند ، يا به نظرش مي رسد که مي گويند اما او نمي تواند بشنود.
درباره او زود قضاوت نکنيد . ساليان بسياري است که در تاريکخانه عکاسي کار مي کند.
تاريکخانه به مرور او را عادت داده است همه چيز را نگاتيو ببيند . بيشتر مستحق ترحم است ، تا نفرت .

نويسنده : ناصر کرمي

هیچ نظری موجود نیست: