۶/۰۷/۱۳۸۳

سلام مولا - 1

نیمه های شب و سرمای شدید , گوش شب ناله ای از دور شنید
دل به درد آمده ای می نالید, دسـت بر پشت و کمر می مالیـد
گاهی از درد به خود می پیچید, گاه از پـرده دل ناله کشیـد
مگـر این بود زن حـامله ای , بی پرسـتاری و بی قابله ای
#
درد ِ زا ، بر کمرش سخت گرفت, پشت و پهلوی و ِرا ، درد گرفت
گویی از خون جـگر لخـت گرفت , نیمه شب سـوی حرم رخت گرفت
جان پناه خوشی از بـخت گرفت , پرده کعـبه در آن وقت گرفت
تا مگر ، پرده ز کارش گیرد , دسـت حـق آید و ، بارش گیرد
#
گفت: ای باخـبر از راز دلـم , اي خـداي من و دمـسـاز دلـم
مهـر تـو بارقه انداز دلـم , بر سـر کـوي تو پرواز دلـم
شـنــوي از کــرم آواز دلـم , دسـت تو پـرده زن سـاز دلـم
سـهـل کـن عارضـه مشـکل مـن , بـار بـردار ز روي دل مــن
#

هیچ نظری موجود نیست: