۱۱/۱۱/۱۳۸۴

با كاروان نيزه - بند پاياني


بند سيزدهم

تو پيش روي، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن يوسفي كه تشنه برون آمدي زچاه

جسم تو در عراق و سرت ره‌سپار شام
برگشته‌اي و مي‌نگري سوي قتل‌گاه

امشب، شبي‌ست از همه شب‌ها سياه‌تر
تنها تر از هميشه‌ام اي شاه بي‌سپاه

با طعن نيزه‌ها به اسيري نمي‌رويم
تنها اسير چشم شماييم، يك نگاه!

امشب به نوحه خواني‌ات از هوش رفته‌ام
از تار واي وايم و از پود آه آه

بگذار شام، جامه‌ي شادي به تن كند
شب با غم تو كرده به تن، جامه‌ي سياه!

بگذار آبي از عطشت نوشد آفتاب
پيراهن غريب تو را پوشد آفتاب


بند چهاردهم

قربان آن ني يي كه دمندش سحر، مدام
قربان آن مي يي كه دهندش علي‌الدوام

قربان آن پري كه رساند تو را به عرش
قربان آن سري كه سجودش شود قيام

هنگامه‌ي برون شدن از خويش، چون حسين(ع
راهي برو كه بگذرد از مسجدالحرام

اين خطٌي از حكايت مستان كربلاست :
ساقي فتاد ، باده نگون شد ، شكست جام

تسبيح گريه بود و مصيبت، دو چشم ما
يك الامان ز كوفه و صد الامان ز شام

اشكم تمام گشت و نشد گريه‌ام خموش
مجلس به سر رسيد و نشد روضه‌ام تمام

با كاروان نيزه به دنبال، مي‌روم
در منزل نخست تو از حال مي‌روم



علي‌رضا قزوه
تمام شد در شب دوازدهم محرم سال 1423 هجري برابر با دوازدهم فروردين ماه 1381 شمسي

هیچ نظری موجود نیست: