۳/۰۳/۱۳۸۵

عاقبت این عشق هلاکم کند

بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین

جان علی سلسله بندم مکن
گردم، از خاک بلندم مکن

عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند

تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد

مشعر حق! عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای

شهري در آسمان



مسجد جامع خرمشهر، قلب شهر بود كه مي تپيد و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود. مسجد جامع خرمشهر، مادري بود كه فرزندان خويش را زير بال و پر گرفته بود و در پناهي پناه داده بود و تا بود، مظهر ماندن و استقامت بود و آنگاه نيز كه خرمشهر به اشغال متجاوزان در آمد و مدافعان ناگزير شدند كه به آن سوي شط خرمشهر كوچ كنند باز هم مسجد جامع، مظهر همه آن آرزوهايي بود كه جز در بازپس گيري شهر برآورده نمي شود. مسجد جامع، همه خرمشهر بود. خرمشهر از همان آغاز، خونين شهر شده بود. خرمشهر خونين شهر شده بود تا طلعت حقيقت، از افق غربت و مظلوميت رزم آوران و بسيجيان غرقه در خون ظاهر شود و مگر آن طلعت را جز از منظر اين آفاق مي توان نگريست؟

آنان در غربت جنگيدند و با مظلوميت به شهادت رسيدند و پيكرهاشان زير شني تانك هاي شيطان تكه تكه شد و به آب و باد و خاك و آتش پيوست. اما... راز خون آشكار شد. راز خون را جز شهدا در نمي يابند. گردش خون در رگ هاي زندگي شيرين است، اما ريختن آن در پاي محبوب، شيرين تر است؛ و نگو شيرين تر، بگو بسيار شيرين تر است

راز خون در آنجاست كه همه حيات به خون وابسته است. اگر خون يعني همه حيات... و از ترك اين وابستگي دشوارتر هيچ نيست پس، بيشترين، از آن كسي است كه دست به دشوارترين عمل بزند. راز خون در آنجاست كه محبوب خود را به كسي مي بخشد كه اين راز را دريابد. آن كسي كه لذت اين سوختن را چشيد، در اين ماندن و بودن جز ملامت و افسردگي هيچ نمي يابد

آنان را كه از مرگ مي ترسند از كربلا مي رانند. مردان مرد، جنگاوران عرصه جهادند كه راه حقيقت وجود انسان را از ميان هاويه آتش جسته اند
آنان ترس را مغلوب كرده اند تا فتوت آشكار شود و راه فنا را به آنان بياموزد و موانسان حقيقت افسردگي هيچ نمي يابد

آنان را كه از مرگ مي ترسند از كربلا مي رانند. وقتي كه كار آن همه دشوار شد كه ماندن در خرمشهر معناي شهادت گرفت، هنگام آن بود كه شبي عاشورايي برپا شود و كربلائيان پاي در آزموني دشوار بگذارند

اين ويرانه ها كه به ظاهر زبان در كشيده اند و تن به استحاله اي تدريجي سپرده اند كه در زير تازيانه باد و باران روي مي دهد، شاهدند كه عشق چگونه از ترس فراتر نشسته است. كربلا مستقر عشاق است و شهيد سيدمحمدعلي جهان آرا چنين كرد تا جز شايستگان كسي در آن استقرار نيابد. شايستگان آنانند كه قلبشان را عشق تا آنجا آكنده است كه ترس از مرگ، جايي براي ماندن ندارد. شايستگان جاودانند؛ حكمرانان جزاير سرسبز اقيانوس بي انتهاي نور نور كه پرتوي از آن همه كهكشان هاي آسمان دوم را روشني بخشيده است. اي شهيد، اي آنكه بر كرانه ازلي و ابدي وجود برنشسته اي، دستي برآر و ما قبرستان نشينان عادات سخيف را نيز از اين منجلاب بيرون كش

سيد مرتضي آويني
متن برنامه پنجم روايت فتح

۲/۱۸/۱۳۸۵

سعی و عمل

از پروین اعتصامی

براهی در، سلیمان دید موری ..... که با پای ملخ میکرد زوری
بزحمت، خویش را هر سو کشیدی ..... وزان بار گران، هر دم خمیدی
ز هر گردی، برون افتادی از راه ..... ز هر بادی، پریدی چون پر کاه
چنان در کار خود، یکرنگ و یکدل ..... که کارآگاه، اندر کار مشکل
چنان بگرفته راه سعی در پیش ..... که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش
نه‌اش پروای از پای اوفتادن ..... نه‌اش سودای کار از دست دادن

بتندی گفت کای مسکین نادان ..... چرائی فارغ از ملک سلیمان
مرا در بارگاه عدل، خوانهاست ..... بهر خوان سعادت، میهمانهاست
بیا زین ره، بقصر پادشاهی ..... بخور در سفره‌ی ما، هر چه خواهی
به خار جهل، پای خویش مخراش ..... براه نیکبختان، آشنا باش
ز ما، هم عشرت آموز و هم آرام ..... چو ما، هم صبح خوشدل باش و هم شام
چرا باید چنین خونابه خوردن ..... تمام عمر خود را بار بردن
رهست اینجا و مردم رهگذارند ..... مبادا بر سرت پائی گذارند
مکش بیهوده این بار گران را ..... میازار از برای جسم، جان را

بگفت از سور، کمتر گوی با مور ..... که موران را، قناعت خوشتر از سور
چو اندر لانه‌ی خود پادشاهند ..... نوال پادشاهان را نخواهند
برو جائیکه جای چاره‌سازیست ..... که ما را از سلیمان، بی نیازیست
نیفتد با کسی ما را سر و کار ..... که خود، هم توشه داریم و هم انبار
بجای گرم خود، هستیم ایمن ..... ز سرمای دی و تاراج بهمن
چو ما، خود خادم خویشیم و مخدوم ..... بحکم کس نمیگردیم محکوم