۴/۰۱/۱۳۸۵
حتى يك لحظه خدا را فراموش نكردم
اى مادر! هنگامى كه فرودگاه تهران را ترك مىگفتم تو حاضر شدى و هنگام خداحافظى گفتى: اى مصطفى، من تو را بزرگ كردم، با شيره جان خود تو را پرورش دادم و اكنون كه مىروى از تو هيچ نمىخواهم و هيچ انتظارى از تو ندارم، فقط يك وصيت مىكنم و آن اينكه خداى بزرگ را فراموش نكنى
اى مادر، بعد از بيست و دو سال به ميهن عزيز خود بازمىگردم و به تو اطمينان مىدهم كه در اين مدت دراز حتى يك لحظه خدا را فراموش نكردم، عشق او آنقدر با تار و پود وجودم آميخته بود كه يك لحظه حيات من بدون حضور او ميسر نبود
پي نوشت: اين دستنگاشته را دكتر چمران در نخستين روز ورود به تهران خطاب به مادر نوشت و هيچگاه هم به او نداد
۳/۲۲/۱۳۸۵
من از خداى خود حيا مىكنم
ابوسعيد خدرى مىگويد: روزى على بن ابى طالب عليه السّلام سخت گرسنه شدند و به حضرت زهرا عليهاالسّلام فرمودند: اى فاطمه! آيا غذايى نزد تو هست كه براى من بياورى؟
ايشان فرمود: نه. قسم به خدايى كه پدرم را به پيامبري تكريم كرد و تو را با جانشينى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گرامى داشت، از اوّل صبح چيزى ندارم و دو روز است چيزى نخوردهايم مگر اين كه شما را بر خود و دو فرزندم حسن و حسين عليهماالسّلام ترجيح دادهام
حضرت على عليه السّلام فرمودند: اى فاطمه! چرا به من نگفتى تا برايتان چيزى تهيه كنم؟
فقالت: يا اباالحسن! انّى لأستحيى من الهى أن اكلّف نفسك ما لا تقدر عليه
اى ابوالحسن! من از خداى خود حيا مىكنم شما را بر كارى وادارم كه توانايى آن را نداريد
پاورقى 1 - بحار: 59/43 حديث 51 -
ايشان فرمود: نه. قسم به خدايى كه پدرم را به پيامبري تكريم كرد و تو را با جانشينى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گرامى داشت، از اوّل صبح چيزى ندارم و دو روز است چيزى نخوردهايم مگر اين كه شما را بر خود و دو فرزندم حسن و حسين عليهماالسّلام ترجيح دادهام
حضرت على عليه السّلام فرمودند: اى فاطمه! چرا به من نگفتى تا برايتان چيزى تهيه كنم؟
فقالت: يا اباالحسن! انّى لأستحيى من الهى أن اكلّف نفسك ما لا تقدر عليه
اى ابوالحسن! من از خداى خود حيا مىكنم شما را بر كارى وادارم كه توانايى آن را نداريد
پاورقى 1 - بحار: 59/43 حديث 51 -
اشتراک در:
پستها (Atom)