۵/۰۳/۱۳۸۵

نصرالله



در اولين سخنان خود در اين روزها و پس از عمليات "وعده‌ صادق" دوست دارم تنها چند كلمه سخن بگويم
سخني با مردم لبنان،
سخني با مقاومان و مبارزان،
سخني با صهيونيست‌ها
و سخني با حاكمان عرب

اما براي جامعه جهاني سخني ندارم، زيرا من نيز مانند امت خويش، حتي يك روز هم، به چيزي به نام جامعه جهاني ايمان نداشتم

اول به ملت لبنان مي‌گويم
اي ملتي كه بدون همراهي ديگر نيروها و با وجود شانه خالي كردن بسياري از عرب‌ها و برادران مسلمان و سكوت همه جهان، اولين پيروزي تاريخي عربي را در مبارزه با دشمن صهيونيست به دست آورد. اي ملت لبنان كه معجزه پيروزي‌اش، جهان را مات و مبهوت و صهيونيست‌ها را خوار و ذليل كرد؛ آنچه امروز جريان دارد، واكنش به عمليات اسير‌گيري نيست، بلكه تسويه حساب با ملت لبنان، مقاومت، دولت، ارتش، نيروهاي سياسي، مناطق مختلف لبنان، روستاهاي اين كشور و خانواده‌هايي است كه به اين رژيم متجاوز ِناآشنا با شكست، شكستي تاريخي وارد كردند. بنابراين آنچه امروز جريان دارد، جنگي است فراگير كه صهيونيست‌ها براي تسويه حساب كامل با لبنان، ملت، دولت، ارتش و مقاومت آن و انتقام از موفقيت 25 مي سال 2000 آن به راه انداخته‌اند
با شما مي‌گويم ما در اين رويارويي دو راه بيشتر نداريم. يا اينكه همگي امروز با فشار، تاييد و حمايت آمريكا و بين المللي و متاسفانه عربي در برابر شروطي كه رژيم صهيونيستي مي‌خواهد به ما ديكته كند، تسليم شويم و با اين كار به شروطي كه به معناي وارد كردن لبنان در دوره و عصر سيطره اسرائيل است، تن دهيم يا اينكه راه ديگر را برگزينيم و ايستادگي كنيم و صبر داشته باشيم و صبر. و رويارويي كنيم. و من با توكل و اعتماد به خداوند سبحان و با اعتماد به مبارزان و به شما و با شناختي كه از اين ملت و اين دشمن دارم، همچنانكه بارها وعده داده‌ام باز هم به شما وعده پيروزي مي‌دهم

اما سخن من با مقاومان و مبارزان؛
به آنان مي‌گويم شما امروز پس از خداوند سبحان تكيه‌‌گاه ما و امت هستيد. شما نام شرافت ما هستيد و ما اگر ارجمندي و بزرگواري داريم به خاطر وجود شما است. اين شرافت و كرامت با وجود شما باقي مي‌ماند۔ امروز شما پيش از ديگران مسوول حفظ تحقق پيروزي، آزادسازي، پايداري و كرامت هستيد و از شما انتظار مي‌رود

اما روي سخن من با صهيونيست‌ها و ملت رژيم صهيونيستي در اين لحظه اين است كه مي‌گويم اي ملت صهيونيست به زودي براي شما روشن خواهد شد كه دولت جديد و رهبري جديد شما چقدر احمق و كودن است و تدبير امور نمي‌داند و در اين زمينه تجربه‌اي ندارد. شما اي صهيونيست‌ها در نظرسنجي‌ها مي‌گوييد مرا بيش از مسوولان خود باور داريد و تصديق مي‌كنيد. اين بار از شما به خوبي مي‌خواهم به من گوش كنيد و باورم داريد. امروز ما با همه تجاوزاتي كه شب‌هنگام بر نواحي جنوبي [بيروت] شد و با وجود حجم بالاي تجاوزاتي كه به همه روستاها، محله‌ها، خيابان‌ها و خانه‌هاي لبنان در نواحي جنوبي و شهر بيروت و هر خانه‌اي در جنوب لبنان يا دشت بقاع، شمال، جبل لبنان يا هر گوشه‌اي از اين سرزمين شد، صبر پيشه كرديم
اين معادله پايان يافت. امروز نخواهم گفت اگر بيروت را بزنيد حيفا را مي‌زنيم. نخواهم گفت اگر به نواحي بيروت حمله كنيد به حيفا حمله مي‌كنيم. شما خواستيد اين معادله به هم بريزد. شما جنگي تمام‌عيار خواستيد ما هم وارد جنگي تمام‌عيار مي‌شويم و آماده آن هستيم؛ جنگي در هر زمينه، به سوي حيفا. سخن مرا باور كنيد كه اين جنگ فراتر از حيفا و پس از آن خواهد بود. ما تنها بهاي اين جنگ را نمي‌پردازيم، تنها خانه‌هاي ما ويران نمي‌شود، تنها كودكان ما كشته نمي‌شوند و تنها ملت ما آوارگي را تجربه نمي‌كنند. زمان تنهايي ما ديگر پايان يافته است. من به شما وعده مي‌دهم آن زمان سپري شده و شما بايد مسووليت اقدامات حكومت خود و آنچه به بار آورده تحمل كنيد. از حالا به بعد شما جنگي تمام‌عيار خواستيد پس اين هم جنگ تمام عيار
شما اين را خواستيد. حكومت شما خواست قواعد بازي تغيير كند پس بنابراين، قواعد بازي تغيير مي‌كند

شما نمي‌دانيد امروز با چه كسي مي‌جنگيد. شما با فرزندان محمد (ص)، علي، حسن و حسين (ع) و با اهل بيت رسول خدا و اصحاب او وارد جنگ شده‌ايد. شما با قومي مي‌جنگيد كه ايماني فراتر و برتر از همه انسان‌هاي اين كره خاكي دارد. شما خواستار جنگي تمام‌عيار با قومي شديد كه به تاريخ، فرهنگ و فرهنگ خود افتخار مي‌كند و قدرت مادي، امكانات، مهارت، خرد، آرامش، رويا، عزم، ثبات و شجاعت دارد و به اميد و ياري خدا روزهاي آينده را ميان ما و شما خواهيم ديد.

اما اي حاكمان عرب، نمي‌خواهم از شما درباره تاريختان سوال كنم. فقط سخني كوتاه دارم. ما ماجراجو هستيم. آري ما در حزب‌الله ماجراجو هستيم. اما اين ماجراجويي ما از سال 1982 بوده است و با آن براي كشورمان جز پيروزي، آزادي، آزادسازي، شرافت، كرامت و سري بلند چيزي نداشتيم. اين تاريخ ما است. اين ماجراجويي ما است. در سال 1982 شما و همه جهان به ما گفتيد ما ديوانه‌ايم اما ثابت كرديم ما عاقليم و نشان داديم چه كساني ديوانه‌اند
نمي‌خواهم با كسي نزاع كنم. به شما مي‌گويم بر عقل و خرد خود تكيه كنيد ما نيز بر ماجراجويي خود حساب خواهيم كرد و خداوند يار و ياريگر ما است. ما يك روز هم به شما تكيه نكرديم و تكيه‌گاهمان هميشه پروردگار، ملت و دل و بازو و فرزندان خويش بوده است
ما امروز نيز همين تكيه‌گاه‌ها را داريم و به ياري خدا پيروزي محقق است. همه آن وعده‌هاي غافلگيركننده من به شما از اينك مشهود خواهد بود
اينك در سطح آب در برابر بيروت كشتي جنگي اسرائيل را كه به تاسيسات زيرساختي ما، خانه‌هاي مردم و غيرنظاميان تجاوز مي‌كرد، ببينيد و دريابيد كه چگونه به همراه ده‌ها سرباز صهيونيست مي‌سوزد و غرق خواهد شد. اين آْغاز كار است و تا پايان سخن و وعده بسيار است
والسلام عليكم و رحمة‌الله


پي نوشت

متن كامل سخنان تلويزيوني سيد حسن نصر‌الله

تو ننگ عربی، سید حسن

ماذا يعني لبيک يا حسين

ويدئو لبيک يا حسين

۴/۲۸/۱۳۸۵

يا أيها الذين آمنوا. استجيبوا لله و للرسول. إذا دعاكم لما يحييكم

گزيده اي از گفتگوي خانم سهيلا آرين در برنامه کوله پشتي



بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله - اعراف 43

نيتم اينه که مايه حرکت ديگران باشيم

الا بذکرالله تطمئن القلوب - رعد آيه 28
شايد دست ملکه اي روي قلب من هست که اين اطمينان رو به من ميده که الان خوب فارسي صحبت مي‌کنم

ميان سه تا فرزند، تنها من بودم که اين باند – نماز - رو نگه داشتم، الحمدلله رب العرش العظيم

با اين جمله تمام زندگي من رو خدا به هم ريخت
زندگي من يک سفره بود. يک سفره بزرگ منيت که همه چيز روش چيده بود و همه‌اش شيشه‌اي بود. خدا با يک جمله اين سفره را تکوند و همه چيز شکست
يکي از من پرسيد نمي شد اين تکه هاي شکسته رو بچسبوني
گفتم شايد با چسب رازي مي‌شد ولي دلم ديگه راضي نبود
چون مي‌فهميدم که به درد نمي‌خوره زندگي من
چسبوندن تيکه هايي که همه‌اش روي پايه نادرست چيده شده به درد نمي‌خوره

من همه چيز قرآن رو به خودم ربط ميدم . ميگم اينا براي منه . براي سهيلا . مخاطبش منم. اصلا مال منه. خدا با من داره صحبت ميکنه نه با حضرت محمد

ينزل الملائکه بالروح من امره علي من يشاء من عباده ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون - نحل 2

اين آيه رو شنيدم
يا أيها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم - انفال 24
حس کردم که من مردم
من هيچي بلد نبودم ولي دقيقا فهميدم که يک مرده هستم که دارم راه ميرم با تکبر، و همه چيز زير سلطه منيت منه و يکي اون بالا داره به من ميگه: فکر نکن که تو هستي‌ها. همه چيز منم. ببين همه چيز تو را شکوندم

سعي کردم فراموش کنم چيزي که شنيدم. نوار رو خاموش کردم. بر نگردوندم که دوباره گوش کنم. برگشتم خونه و زندگي من، زندگي ( روي کلمه زندگي تاکيد ميکنن) من، از اون لحظه شروع شد

اومديم ايران رفتم يه دفتر و يه قلم خريدم. براي خدا اي ميل فرستادم. نوشتم که: خب اومدي به من ياد دادي که من مردم. همه چيز منو شکوندي. حالا من بايد چه کار بکنم؟
چون ديگه هيچي براي من خوشمزه نبود. از اون لحظه که نوار رو گوش کردم ديگه هيچي تو دنيايي که داشتم و ساخته بودم براي خودم، خوشمزه نبود.
نوشتم: من سي و پنج سال زندگي کردم، مردم. تو به من ميگي مرده. حالا چه جوري زندگي کنم. ازش خواستم که پس به من يه کتابي معرفي کن

خيلي زمان کوتاهي گذشت نهج البلاغه اومد تو زندگي من
نهج البلاغه مي‌خوندم، مي‌خوردم . تزريق مي‌شد به من کلمات مولايم

وقتي نهج البلاغه تموم شد قرآن اومد
کلاسهاي متفاوت اومد
نام حسين اومد

وتر الموتور، دردونه خدا
درک نمي‌کردم که حسين چي بوده کي بوده
دوباره براي خدا اي ميل فرستادم که: خدايا خيلي سعي کردم حسين تو رو درک کنم. نميشه. نمي‌فهمم که کي بوده . خودت کمکم کن. به من بشناسونش. دوس دارم که امسال منم سينه بزنم. درک کنم محرم رو

واتقوا الله و يعلمکم الله - بقره آيه 282
کسي که واقعا بخواد، خدا خودش همه چي رو بهش ياد ميده
يه برنامه بود که مي‌گفت : اينه! اي‌ي‌ينه
اينه خداي ما ، ذلکم الله ربکم
شما بخواه خودش همه چيزو درست مي‌کنه

استادمون کتاب خصائص الحسين رو به من معرفي کرد

خصائص الحسين رو باز کردم عين نهج البلاغه ديگه همه چي رو مي‌فهميدم. شروع کردم به خوندن، نمي‌تونستم ببندمش. شيرين شيرين. اشک مي‌ريختم. به حيات مي‌رسيدم با خوندنش
امام حسين خيلي برام شيرين بود

شما گفتيد که من طوفان بپا کردم. ولي من فقط مي‌خوام بگم که
فلله العزه جميعا – فاطر آيه 10
طوفانها رو خدا بپا ميکنه. عزت مال خداست

زيبايي خدا به اينه که با هر زبوني باهاش صحبت کني متوجه ميشه

قسمت بزرگي از وجود من مونده تو بين الحرمين

من هيچ کلاسي رو بلد نبودم همه ش خودش جور شد
من نه حاج خانمي رو مي‌شناختم. نه مادر شهيد سيد احمد پلارک مي‌شناختم
هيچ کدوم از اينا تو زندگي من نبودن. هيچ کدوم نقشي بازي نمي‌کردن
من جستجو نکردم. فکر مي‌کنم يه کسي اينا رو آورد تو زندگي من
من دنبال کسي نمي‌گشتم. من فقط چسبيده بودم به همون نهج البلاغه و قرآن

خداوند در قرآن آيه اي دارند راجع به سه نفر از ياران حضرت محمد
وعلى الثلاثة الذين خلفوا حتى إذا ضاقت عليهم الأرض بما رحبت وضاقت عليهم أنفسهم وظنوا أن لا ملجأ من الله إلا إليه ثم تاب عليهم ليتوبوا إن الله هو التواب الرحيم - توبه 118

اين تنگي براي اين سه نفر پيش آمد به خاطر مخالفت در شرکت در جنگ تبوک
اين سه نفر ميرن خودشونو مي‌بندن به ستونهاي مسجد تا پيامبر بيان و اينا رو باز کنن
خداوند مي‌فرمايند که انقدر زندگي براي اينها تنگ شده بود که دنيا براشون تنگ شده بود
شما ببين يک نفر آدم با هواپيما از اينجا ميخواد بره مشهد، اون بالا تمام ايران ميشه اندازه يه ناخن
اونوقت ما، يه نفر، تو اين دنيا، تو اين جهان به اين بزرگي، چي ميشه به‌مون که انقدر ضاقت عليهم الارض، دنيا با اين وسعتش براي آدم تنگ ميشه . نه فقط دنيا، که شما از دست خودت، انقدر تنگ ميشي. بعد تو اون لحظه شما درک ميکني أن لا ملجأ من الله إلا إليه، که راهي نداري به غير از خودش

ما بايد به اين نقطه برسيم تا توحيد رو درک کنيم
ما بايد به اين نقطه برسيم تا ظرف منيت مون رو بشکونيم
هر وقت به اين نقطه رسيديم بقيه‌ش ديگه سرازيريه

حجاب، اسماعيل من بود
اين اسماعيل بزرگ من بود
ذبحش کردم
با کمک خدا
ولي ميدونين با چه کمکي؟
که تو چهل روز از يه گناه دوري کن، بقيه ش با من سهيلا
و من اينطور حجاب رو از خدا خواستم و آماده بودم که هر قيمتي هست بپردازم

چي بهتون از لحاظ حسي اضافه شد وقتي که حجابو انتخاب کردين؟

فکر کردم صاحب دارم
يه کسي داره منو نگاه مي‌کنه و اون بالا داره به ملائکه‌ش ميگه: ببينين! اين سهيلاست. براي منه ها

دوس دارم برسم به اون مرتبه اي که، خداوند اين گل وجود منو مي‌چلوند و مي‌فرمود
اني جاعل في الارض خليفه – بقره آيه 30

دوس دارم در مقابل اين همه نعمتهايي که خدا به من داده اقلا بندگي‌شو بکنم
چون واقعا تا اون لحظه که من اون نوارو شنيدم فهميدم که زندگي نکردم
زندگي نکردم، چون بندگي نکردم

ما خيلي الگوهاي زيبا تو اسلام داريم
زينب يک زن کامل. فاطمه سلام الله عليها يک الگوي کامل
ولي چون نمي‌شناسيم‌شون، ازشون استفاده نمي‌کنيم
چون حق و حقوق حجاب رو تو گفته هاي امام صادق عليه السلام بلد نيستيم
به خودمون زحمت نمي‌ديم که بريم پيدا کنيم. الگوها رو بشناسيم. حرفا رو بشناسيم
که بتونيم استفاده بکنيم

من هيچ احساس محدوديتي نمي‌کنم با انتخاب حجاب
احساس مي‌کنم که يک قدم از زمين بالاتر رفتم
روزي تو آمريکا، دفعه اولي که با حجاب برگشتم، دوستان اومده بودن ديدن ما. يکي از دوستان، وقتي من سيني نوشيدني رو تعارف مي‌کردم، در حضور چندين نفر به من گفت: نمي‌خورم سهيلا. سيني رو پس زد و گفت: اين چيه رو سرت گذاشتي؟ و من همون لحظه سيني رو گذاشتم رو ميز . دستم ناخودآگاه رفت روي سرم و گفتم: اينو ميگي؟ اين تاج بندگي منه
اين حجاب منه
اصلا اين لغت توي دايره لغت من نيست
تاج بندگي من، به عنوان يک زن شيعه مسلمان. اين اصلا توي کلام من نبود

من اينو گفتم . چهار سال بعد که گذشت خداوند در قرآن به من فرمودند که
فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للإسلام و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأنما يصعد في السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون - انعام 125
اون صحنه اون روز تو آمريکا رو ، خداوند به من نشون دادن
کسي که خداوند بخواد دلش رو براي اسلام وسيع کنه راهشو هم به‌ش ياد ميده
بلى إن تصبروا وتتقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملآئكة مسومين آل‌عمران 125

همه چيز سخته. راه آسوني نيست. من باحجاب بايد برمي‌گشتم به خانواده‌اي که کيف دو هزار دلاري هميشه تو دست من بود. لباسم شنل بود. کفشم کيفم لويي وتن بود
اين بود زندگي من. و من بايد با يک حجاب برمي‌گشتم توي اين خانواده

با کمال پر رويي و کمال افتخار. انگار دارم روي ابر راه ميرم، رفتم و برگشتم
اونجا، به خاطر نرفتن به جشن عروسي برادرم، خيلي فشار به خانواده اومد
ولي چون گناه بود اونجا، چون مشروب سرو مي‌شد، من اعلام کردم که من نميام
به خاطر اينکه حق خدا داره اينجا ضايع ميشه
و اين خيلي فشار بود روي خانواده من، که کسي که اينهمه دوره، حالا که اومده نمياد مهموني ما
و من از همه‌شون ممنونم، چون منو تحمل کردن. با اينکه درک نمي‌کنن، شايد، که من چي تو قلبم هست. ولي خب اون آيه با منه که: خداوند مدد ميکنه شما رو با پنج هزار فرشته . چه فرشته هايي . فرشته هاي مارک دار

ممکنه يه روزي من کيف مارک دار دستم بود، لباس شنل 900 دلاري تنم بود
ولي الان پنج‌هزار ملائکه مارک دار دور من هستن
و من حضور اينها رو کاملا لمس ميکنم
و آرامشي که به من ميدن
الا بذکر الله تطمئن القلوب
تمام مدت من با اينها راه ميرم
اينها هستن که منو راهنمايي ميکنن
اينها اين حرفا رو به زبان من جاري مي‌کنن
وگرنه من توانايي اينکه بدون آمادگي صحبت بکنم ندارم

بنابر اين فلله العزه جميعا همه عزت مال خداست

تا حالا شده به يه نفر غبطه بخوريد؟ به کي؟

بله. امام خميني . چون گفت: با دلي آرام به سوي خدا برميگردم . اين خيلي جمله بزرگيه
اينکه انقدر قشنگ بتونه بگه که، من کار خودمو کردم . همين شخصي که ميگه، من مکلف به نتيجه نيستم. من مکلف به وظيفه ام
من وظيفه مو به عنوان يک بنده بايد ادا بکنم
بعد از اون هر چه هست مال خداست

من خودم هر وقت فشارها رو من زياد ميشه به تصوير امام تو هواپيما موقعي که تبعيد بودن و برگشتن ايران نگاه به اون چشما ميکنم. به آرامشي که تو چشماي امام هست. شجاعت دليري و آرامش آرامشي که مستند به تاييد الهيه . اين رو مي‌بينم

ميدونين چرا؟ راهش ميدونين چيه؟
اينه که، تو دنيا شما فقط خدا رو بذاريد بالا، همه بيان پايين
عشيرتکم اموالکم ازواجکم بيوتکم
اينا همه بياد پايين، فقط خدا بالا
بعد خيلي راحته
ميگي تو دوس داري؟ بله؟ نه؟ باشه، نه
يعني همه به کنار، فقط خدا

رب اغفر لي و ارحمني و تب علي انک انت التواب الرحيم
رب اغفر لي و لوالدي و للمومنين يوم يقوم الحساب - سوره ابراهيم آيه 41
رب اجعلني مقيم الصلوه و من ذريتي ربنا و تقبل دعاء - سوره ابراهيم آيه 40
ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين و اجعلنا للمتقين اماما- سوره فرقان آيه 74
ربنا توفنا مسلمين - سوره اعراف آيه 126

خدايا هيچ کس به غير از تو نداريم
کمکمون کن


يکشنبه بيست و پنج تير هزار و سيصد و هشتاد و پنج - برنامه کوله پشتي


پي نوشت

شروع سخن با قرآن، ميان کلام با قرآن، ختم کلام با قرآن ۔ با قرآن اينگونه انس بگيريم

وَاتَّبعْ سَبيلَ مَنْ أنَابَ إِليّ - سوره لقمان آيه پانزده
راه كسى را پيروى كن كه توبه‏كنان به سوى من بازمى‏گردد

ايميل براي خدا و دو ركعت نماز عشق

۴/۱۸/۱۳۸۵

سپيده دم آيم، مگر تو را جويم

به سوی تو
به شوق روی تو
به طرف کوی تو
سپيده دم آيم
مگر تو را جويم
بگو کجايی

نشان تو
گه از زمين گاهی
ز آسمان جويم
ببين چه بی پروا
ره تو می پويم
بگو کجايی

کی
رود رخ ماهت از نظرم نظرم
به غير نامت
کی نام دگر ببرم
اگر تو را جويم
حديث دل گويم
بگو کجايی

به دست تو دادم، دل پريشانم، دگر چه خواهی
فتاده ام از پا، بگو که از جانم، دگر چه خواهی

يک دم از خيال من
نمی روی ای غزال من
دگر چه پرسی ز حال من

تا هستم من
اسير کوی توام
به آرزوی توام
اگر تو را جويم، حديث دل گويم، بگو کجايی
به دست تو دادم، دل پريشانم، دگر چه خواهی

فتاده ام از پا
بگو که از جانم
دگر چه خواهی

شعري از عبدالله الفت

۴/۱۴/۱۳۸۵

قصه ظهر جمعه





جالبترين و شيرين ترين خاطره ام از اين برنامه مربوط به همان سالهاي اوليه تصدي اين كار است، كه تقريباّ همه نامه هاي رسيده به برنامه را خودم مي خواندم و جواب مي دادم.
مقدمتاّ بايد عرض كنم اينطور كه همه مي گويند، صدايم نسبت به سن و قيافه ام به مراتب پيرتر به نظر مي رسد. اغلب هم كساني كه مرا نديده اند فكر مي كنند اين صدا بايد مربوط به يك آدم سالدار نسبتاّ چاق و توپر باشد. در آن زمانها عده قابل توجهي از شنوندگان نوجوان برنامه حتي آنهايي كه هفده ـ هجده سال داشتند، مرا به جاي پدر خود قلمداد مي كردند (آن موقع من بيست و نه سال داشتم) و مايل بودند خصوصي ترين مشكلات و مسائل زندگي خود را با من در ميان بگذارند تا از اين طريق چاره جويي كنند و يا احتمالاّ بنده، با تذكر بعضي مسائل در مقدمه برنامه، به حل اين مشكلات آنها كمك كنم. اين اعتماد و همدلي به حدي بود كه گاهي عميقاّ دچار نگراني مي شدم كه اگر خداي نكرده آدم ناجوري گويندگي اين برنامه را به عهده داشت و تا اين حد مورد اعتماد اين خيل بزرگ صادق و پاكدل فرار مي گرفت، چه مسائلي كه ممكن بود به بار بيايد!
از طرف ديگر من فرصت و توانايي حل آن مسائل را نداشتم و صرفاّ مجبور بودم نقش يك سنگ صبور را براي آنها بازي كنم. هنوز يادم هست نامه آن دختر هفده ساله مسعوديه اي را، كه به شدت مورد استثمار پدر بيرحمش واقع شده و از بنده به عنوان «پدر بزرگوارش» ياري مي طلبيد، نيز نامه آن دخترك دانش آموز مستضعف را كه از من خواسته بود از معلمان و اولياء مدارس بخواهم كه آنقدر روي خريد لباس و كفش ورزشي توسط دانش آموزان پافشاري و تاكيد نكنند، چون خانواده هايي امثال خانواده او توانايي مالي لازم را براي اين كار ندارند و در نتيجه، اين قبيل بچه ها در مدرسه سرشكسته و خجلت زده مي شوند. وقتي كه اين نامه را در مقدمه برنامه خواندم ، چيزي نگذشته بود كه از چندين نقطه، كمكهاي مالي خالصانه چند نفر به طرف ما سرازير شد تا من به عنوان امين خودشان آن را به دست دخترك برسانم. از اين جمله بود هزار تومان ارسالي يك دختر دانش آموز ايراني سال چهارم نظري از شيخ نشين «دوبي».
اين مسئله دل مرا لبريز از شادي و شور و امتنان كرد. احساس مي كردم كه اين برنامه، جدا از جنبه سرگرمي و آموزندگي اش، تبديل به رشته اي نامريي شده كه قلبهاي بسياري را در دورترين نقاط كشور و حتي خارج از كشور به هم پيوند مي دهد. انگار يك خانواده بزرگ و همدل! و نمي دانيد چه حس خوشي داشتم از اين حالت!

متن خداحافظي محمدرضا سرشار با شنوندگان قصه ظهر جمعه