۱۰/۰۷/۱۳۸۴

آيينه

آيينه شو ، جمال پرى طلعتان طلب‏ ... جاروب كن تو خانه، سپس ميهمان طلب‏

------------------

یوسف کنعان چو به مصر آرمید ** صیت وی از مصر به کنعان رسید

بود در آن غمکده یک دوستش ** پر شده‌ی مغز وفا پوستش

ره به سوی مهر جمالش سپرد ** آینه‌ای بهر ره آورد برد

یوسف از او کرد نهانی سال ** کای شده محرم به حریم وصال

در طلبم رنج سفر برده‌ای ** زین سفرم تحفه چه آورده‌ای؟

گفت: «به هر سو نظر انداختم ** هیچ متاعی چو تو نشناختم

آینه‌ای بهر تو کردم به دست ** پاک ز هر گونه غباری که هست

تا چو به آن دیده‌ی خود واکنی ** صورت زیبات تماشا کنی

تحفه‌ای افزون ز لقای تو چیست؟ ** گر روی از جای، به جای تو کیست؟

«نیست جهان را به صفای تو کس ** غافل از این، تیره دلان‌اند و بس

جامی، ازین تیره دلان پیش باش! ** صیقلی آینه‌ی خویش باش

تا چو بتابی رخ ازین تیره‌جای ** یوسف غیب تو شود رونمای

از هفت اورنگ جامي

۱۰/۰۴/۱۳۸۴

از مدينه برايمان نوشته است

:سبز قلم

مدینه شهر پیغمبر

از مدینه برایتان می نویسم. بعد ِنماز ظهر است. شهری که آغوش بر نبی اکرم (ص) باز نمود و غمی از سیمای رسول برداشت

اینجا هزاران عاشق برای راز دل به حضور رسول میرسند. سیاه سودانی و زرد اندونزیایی و ..و همه یک کلام دارند: عفو و توبه و غفران و برکات

برای همه دعا خواهم کرد بل مقبول افتد انشاالله

--------------------------------------------------------------------------------

... :پي نوشت

۹/۳۰/۱۳۸۴

شب يلدا و داستانچه دهم از همشهري




***********

داستانچه دهم - نگاه نگران

بچه كه بود، با ديدن مادربزرگش كه هميشه موقع نشستن يا برخاستن از زمين، آه و ناله مي كرد و هنگام راه رفتن، پاهايش را كج مي گذاشت و يا با كمر خميده راه مي رفت، حرص مي خورد و در دلش مي گفت: « نمي دانم چرا اين پيرزن ها، اين قدر خودشان را لوس مي كنند و درست راه نمي روند.» و اكنون در آستانه هفتاد سالگي، وقتي مي خواهد از جايش برخيزد و به اتاقش برود، با نگراني، نگاه هاي نوه هفت ساله اش را دنبال ميكند

نويسنده: فاطمه قائمي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
داستانچه نهم
داستانچه هشتم
داستانچه هفتم

۹/۲۳/۱۳۸۴

إدخال السرور علي المومن


امام رضا عليه السلام فرمود

بعد از انجام و اجبات، هيچ كارى، نزد خداوند، بهتر از ايجاد خـوشحالى براى مومن نيست

بحارالانوار, ج 78,ص 347


.میلاد امام رضا بر شما مبارک . میلاد آنکه ایران هر چه دارد به برکت وجود اوست
چند بیتی که در ادامه می آید بخشی از شعری است که کامل شنیدم
.اما نتوانستم کامل بنویسم. این چند بیت عیدی ما به شما

مسیح محو صدای نقاره خانه او *** کرم نَـمی بُوَد از بهر بی کرانه او

به زائر حرمش وعده داده و باید *** که روز حشر سه جا بازدید او آید

الا رئوف تر از ما به ما امام رضا

غریب ِ با همه کس آشنا امام رضا

ابوالحسن خَلَف مرتضی امام رضا

رفیق زائر بی دست و پا امام رضا

نگاه ماست به دست تو یا امام رضا

تو کیستی به چنین عزت و جلال بگو *** که همنشین گدایی و ضامن آهو

۹/۲۰/۱۳۸۴

سخن و سكوت

.زبان، يا كليد بهشت است، يا دوزخ

.شگفتا از كارسازى مهم اين قطعه گوشت در دهان

چه بسيار «حق‏»هايى كه ناحق مى‏شود، با يك «شهادت دروغ‏». و چه‏«ناحق‏»هايى لباس حق مى‏پوشد، با يك اعتراف نابجا

بازى با آبروى ديگران خطرناك است. چه حيثيت‏هايى كه با يك‏ غيبت و تهمت ‏بر باد مى‏رود و ديگر بازگشتى نيست و آبروى ريخته برخاك، جمع شدنى نيست

.چه دوستيهايى كه با يك كلمه به دشمنى و جدايى مبدل مى‏شود

چه «كلمه‏»هايى كه رمز ناسپاسى و كفران است و موجب «سلب‏نعمت‏» مى‏گردد و نقمت و عذاب مى‏آورد. (1

آنان كه بر گفته‏هاى نا بجاى خويش پشيمان مى‏شوند، بسيارند; ولى‏ چه سود؟ تير رها شده از كمان بازگشتنى نيست و «حرف‏» همان تير است‏ و «دهان‏» همان كمان. چرا ايمان انسان با يك كلمه نسنجيده و يك ‏نسبت ناروا بسوزد و خاكستر شود و بر باد برود؟

عاقل‏، مى‏انديشد و سخن مى‏گويد. «بى‏خرد» مى‏گويد و آنگاه به‏تامل مى‏نشيند. (2

:به قول «بزرگمهر» حكيم

«انديشه كردن كه «چه بگويم؟»، به از پشيمانى خوردن كه «چراگفتم؟

اين زبان كوچك، اگر به رضاى خدا بچرخد، «نعمت ‏بزرگ‏» است و اگربه ناحق حركت كند، «وسيله نقمت‏» است

.زبان بى‏گناه است. ماييم كه آن را به گناه وا مى‏داريم

اينكه گفته‏اند: «كلام‏» اگر نقره باشد، «سكوت‏» طلاست، براى كسى ‏است كه نتواند مالك زبان و اختياردار گفتار خويش باشد. براى چنين ‏كسى، همان بهتر كه دم فرو بندد و خموشى گزيند، تا زبان سرخ، سرسبزش را به باد ندهد

به همان اندازه كه گفتار نيكو، ارشاد، نصيحت، حقگويى، مطلوب و پسنديده است، حرفهاى بيهوده و گفتار بى‏محتوا و سخنان نسنجيده و لغويات و لهويات، منفور و نكوهيده است

البته گاهى هم سكوت، «خيانت‏» است و سخن، «وظيفه‏». ولى... كجا؟ موقع ‏شناسى بسيار مهم است. مهمتر از اصل گفتار، آن است كه «كجا چه‏بگوييم؟

هم گفتن سخن شايسته و دفاع از مظلوم و دفع يك تهمت، «عبادت‏» است، هم سكوت از بيهوده‏گويى و پرهيز از كلام بى‏ريشه و قول بى‏تحقق

بسيارى پشيمان مى‏شوند كه چرا گفتند؟ ولى ندامت‏ بر «سخن‏ناگفته‏» كمتر است. چرا مهارى بر گفته‏ها نزنيم؟

سخن‏، چون تيرى است از كمان پرتاب مى‏شود

عمل‏، چون گلوله‏اى است كه از سلاح رها مى‏گردد و... بى‏شك، به‏جايى برخورد خواهد كرد. كنترل «گفتار» و «كردار»، گامى است مهم درخودسازى و سلوك. اول انديشه، وانگهى گفتار

تا سخنى نگفته‏اى، گفتار در اختيار توست. اما همين كه تير از كمان ‏جست و سخن از دهان رست، نتايج و پيامدهايش از اختيار تو بيرون‏است. (3

چاره، لحظه‏اى درنگ پيش از گفتار است. تامل در اينكه چه مى‏خواهى بگويى و چرا؟ انگيزه‏ات چيست و پيامد سخن كدام است وتاثير مثبت و منفى آن چگونه است؟ نفس آدمى، ميل به سركشى و طغيان ‏دارد. اگر بتوانى با قدرت اراده و اختيارت، مهارى بر سركشى آن بزنى و زبان را در اختيار خود داشته باشى، از بسيارى «عواقب سوء» و«پشيمانيهاى بى‏ثمر» نجات خواهى يافت، وگرنه همچون مركبى چموش ‏بر زمينت ‏خواهد زد

مهار نفس‏، گاهى به پيشگيرى قبلى است، گاهى به كنترل بعدى

گاهى بايد درد ايجاد شده را درمان كرد، گاهى هم بايد از ايجاد بيمارى‏پيشگيرى نمود

آيا شده است كه خود را بر غفلتها و حرفهاى بى‏حساب و برخوردهاى ‏نسنجيده ملامت كنى و حسرت بخورى؟ خود اين، مرحله‏اى از بيدارى‏ وجدان‏ است، مى‏توانى تقويتش كنى، تا آنجا كه آينده را پيشاپيش بنگرد و نتيجه هر سخن را بسنجد و پيش از رخ دادن صحنه حسرتبار، از وقوع‏آن جلوگيرى كند

چگونه توان در آينه «كنون‏»، تصوير «آينده‏» را ديد و اگر زشت است، ازآن پيشگيرى كرد؟

.نفس مهار شده‏، آينه جان را شفاف‏تر مى‏سازد. و «نفس رها»،همين روز را هم تيره مى‏سازد

كيست كه از وراى گرد و غبار نفسانيات، بتواند سيماى «عقلانيت‏» راببيند؟

.چه زشت است، بردگى نفس، و... چه نيكوست، رهايى از سلطه ابليس ووسوسه‏هايش

------------

1)
رب كلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة. نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، حكمت‏373

2)
لسان العاقل وراء قلبه وقلب الاحمق وراء لسانه.نهج البلاغه، حكمت‏39

3)
مضمون كلام حضرت على‏عليه السلام: «الكلام فى وثاقك مالم تتكلم، فاذا تكلمت‏به صرت فى وثاقه‏».نهج البلاغه، حكمت 737

نويسنده: جواد محدثى

۹/۱۲/۱۳۸۴

به بهانه ميلاد حضرت معصومه كه سلام خدا بر او باد

يك نفر هست كه

هنوز سلام نماز را تمام نكرده بودم كه دستش آرام به سرشانه‌ام خورد. چند لحظه بعد وقتي رويم را با تعجب برگرداندم،‌جواني ناآشنا را در كنار خود ديدم. موهاي بلندش روي شانه‌ها ريخته بود و ريش بور و انبوهي داشت. به زباني غريب آميخته‌اي از انگليسي و عربي اجازه خواست تا از مهر و سجاده‌ام استفاده كند. در چشمان آبي و معصومش هيچ سابقه‌اي از خود نمي‌يافتم. به نماز ايستاد و من روي صندلي‌هاي كنار ديوار در حالي كه چمدانش را نگه داشته بودم، ‌به حركاتش مي‌نگريستم... ادامه

- - -

ای که به قم قبله قلبی سلام
سايه‌ی تو بر سر ما مستدام

حضرت معصومه سلام عليک
بانوی مظلومه سلام عليک ... ادامه

۹/۰۶/۱۳۸۴

گفته هاي شب آخر استاد علي صفايي حائري.عين.صاد

:مدعي نوشته بود

(گفته هاي شب آخر استاد علي صفايي حائري(عين.صاد

.شب آخر، قبل از سفر به مشهد، مهمان برادر محترمشان بودند
:ايشان مي گفت: بالاي پشت بام رفتيم و گفتگوهايي شد و از جمله فرمود
.اين دعا كه "خدايا تا ما را نيامرزيدي از دنيا مبر" دعاي خوبي نيست
همه پرسش شديم كه چرا؟
:فرمود: چون بويي از دلبستگي و فريب دنيا دارد. و ادامه داد
!بايد چنين گفت: خدایا مارا بيامرز و ببر
سپس دراز كشيد و چشم هايش را بست و گفت: خدايا من آماده ام! بيامرز و ببر. بعد از سكوتي نيم خيز شده وگفت: مرگ شيرين است بچه ها
و راستي كه مرگ نزد او اين چنين بود. بارها مي گفت: من سال هاست كه منتظرم. تشبيه زيبايي مي كرد كه: در جاده ي كمربندي ديده اي كه بعضي با ساك دنبال اتوبوس مي دوند و مي گويند: "روي بوفه هم سوار مي شوم؟" من اينطور با ساك دنبال مرگم
همان توصيفي كه در نهج البلاغه درباره خطبه متقين آمده است: "و لولا الاجل الذی كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفة عين" اگر نبود مدت و اجلي كه خداوند بر آنها نوشته است، روح هاي آنان از اشتياق ملاقات خدا در بدن هايشان يك لحظه آرام نمي گرفت

(برگرفته از کتاب (مشهور آسمان

۸/۳۰/۱۳۸۴

كارگردان محمد رسول الله عاشق امام بود


اين مطلب را در روزنامه جام جم خواندم. شما هم روي تصوير كليك كنيد و بخوانيد

۸/۲۵/۱۳۸۴

چند تصوير از پدر


نجمه طباطبايي دخترعلامه طباطبايي

از بچگي سلوك پدرم براي ما چيزي عادي بود، طوري كه هيچ وقت فكر نمي كرديم كه به غير از اين هم مي شود، لذا من رفتار پدرم را قدم به قدم و لحظه لحظه اش را كه فكر مي كنم آموزنده بود، منتهي نه اينكه در آن خانواده بزرگ شده بوديم، اصلا نمي فهميديم كه به غير از اين هم مي شود. مادرم جوري ما را تربيت كرده بود كه فكر مي كرديم پدر يك آدم عادي است و هيچ كسي را ندارد.ايشان معمولا شش، هفت ساعت كار مي كردند و شب ها معمولا بعد از درس يك ساعت را به خانواده اختصاص مي دادند؛ يك ساعت منظم. ما مي دانستيم كه يك ساعت مال ماست. مي نشستيم و خيلي جمع عجيبي بود. ايشان به مدت دو سال ده نشين شدند، به خاطر اينكه كشف حجاب بود و پس از اين دو سال كه جريانات تمام شد و آمديم شهر، ايشان خانه اي خريدند و زندگي درست كردند كه در تبريز بمانيم. حزب توده فرقه دموكرات كه ريخت تبريز، اذيت مي كردند و نمي گذاشتند ايشان كار بكنند و ايشان تصميم گرفتند كه بيايند قم. من تقريبا شش سالم بود.گاهي وقت ها به بچه ها مي گويم، دلم مي خواهد يك ساعت ديگر از آن ساعت ها باشد .آن زماني كه وقتي مي نشستيم هيچ مشكلي نداشتيم، هيچ حرفي. با اين كه هيچ در بساط نبود. هيچ در معناي حقيقي: يك اتاق بود كه نصفش فرش بود، نصفش نبود. معمولا ايشان زياد اهل رفت و آمد نبودند، چون به اين كار نمي رسيدند و سرشان به كتاب بود. يك چهار نفري بودند كه خيلي مختصر با ايشان ارتباط داشتند. با بچه ها، بچه بودند با بزرگترها، بزرگ بودند. يك ذره تكبر نداشتند، هيچ وقت نمي گفتند كه مثلا من يك الف و ب بلدم. هيچ وقت نمي گفتند كه من تفسير نوشتم. هميشه مي گفتند دعا كنيد كه انشاءالله اين تفسير تمام شود، ولي هيچ وقت نمي گفتند كه اين پرارزش است و اگر من بروم ديگر هيچ كس نمي تواند. ما در حسرت بوديم كه يك دفعه حاج آقا بگويند شاگردهايم، هميشه مي گفتند رفقا

بيشتر بخوانيد

۸/۲۴/۱۳۸۴

براي آقاي زائري

:براي آقاي زائري كه نوشته بود

با خبر سايت بازتاب از ماجراي مرحوم ايليا پطروسيان مطلع شدم و تازه وقتي وبلاگش
را ديدم تازه فهميدم چه حجت بزرگي را خداوند جلوي چشم مدعيان بي‌مايه‌اي مثل من گذاشته تا از خودمان و زندگي‌مان و دغدغه‌هايمان خجالت بكشيم... يك مهندس جوان ارمني كه چند سال قبل شب بيست و يكم رمضان (شب قدر) در مسجد جمكران مسلمان شده دوباره درست همين شب بيست و يكم ماه رمضان در مسير مسجد جمكران تصادف مي‌كند و مي‌رود... در اين چند سال هم همه عشق و حالش گشتن در بهشت زهرا و نجوا كردن با شهدا و مرور خاطرات جبهه است ... و آخرين پست وبلاگش اين شعر كه

بسوزان هر طريقي مي‌پسندي

كه آتش از تو و خاكستر از من

.و وصيت او اينكه در شلمچه دفنش كنند

تعجبم از كساني مثل بعضي رفقاي نق‌نقوي خودمان يا كسي مثل حسين درخشان نيست كه در صبحانه‌اش از خطبه‌هاي نماز جمعه آقاي حسني تا عكس فلان نماينده مجلس و ... همه چيز را مي‌بينند و ... اما چنين عظمت‌هاي قله‌سان و خورشيدگون در گوشه و كنار
.اين سرزمين به چشمشان نمي‌آيد... عذر اين دوستان را مي‌شود درك كرد

تعجبم از امثال مهندس ضرغامي است كه در شصتاد شبكه راديو تلويزيوني‌شان همه چيز جا مي‌شود و حتي رقاصي هخا و لاطائلات خانم فلان از شبكه‌هاي ضد انقلاب اجازه پخش پيدا مي‌كند اما سراغ چنين جلوه‌هاي تابناك لطف و بنده‌نوازي حضرت حق نمي‌روند

- - - - - - - - - - -
مرا با صدا و سيما صنمي نيست، اما سعي دارم هميشه به ياد داشته باشم، آنچه را به ايشان-آقاي زائري- يادآور شدم
رفتم تو گوگل جستجو كردم، اما نديدم که روزنامه همشهری با تیراژ سیصدهزار نسخه، از ايليا پطروسيان يادی کرده باشد. کافيه يه سوزن به خودمون بزنيم يه جوالدوز به ديگران، عزيز ِدلِ برادر
- - - - - - - - - -
پي نوشت: اگر اين مطلب باعث شود كه در همشهري يادي از آن عزيز شود مرا بس است

۸/۲۳/۱۳۸۴

تهران، فرشي كه دوباره بايد بافته شود

اين تيتري است كه باعث شد عزم به نوشتن را عملي كنم و دستي به كي برد ببرم. دوستان مي دانند كه تا به حال مطالب اين وبلاگ به قلم ديگران بوده و من جمع آوري كرده و اينجا آورده ام. از اين به بعد تصميم دارم خود نيز گاه گداري بنويسم
راستش خسته شدم از اين شهر پردود و ماشين. از ترافيكي كه ديگر عذاب آور نيست، چون به جزء غيرقابل تفكيك - ترجمه لاينفك! - .زندگي روزمره تهرانيها تبديل شده. "عادت كرده ايم". توجيه خودساخته انسان براي تحمل شرايط، نه تبديل آنها
اين روزها خيلي به هجرت فكر مي كنم. امري كه مي گويند منافع زيادي دارد. نه. ذهنتان جاي دور نرود. هجرت در همين ايران . از تهران به هر شهر ديگر
راستي چه چيزهايي ما را در اين شهر ماندني كرده؟ من براي اين سوال تنها يك جواب دارم: امكانات. و ديگر هيچ. اما عاجزم از پرداختن به جزئياتِ اين كلمه به ظاهر زيبا. شما بگوييد. چه امكاناتي؟ وجه تمايز تهران از شهرهاي ديگر ايران چيست؟

راه حل من اين است كه بايد اين شهر كوبيده شده و دوباره ساخته شود. با خيابانهايي عريض تر، خطوط متروي گسترده، بافت
. متناسب ساختمانها و يك تهويه بزرگ براي كمتر احساس خفگي كردن
هيچگاه براي اين شهر فكرِ پنجاه ساله نشده است. پنجاه كه خوب است، بيست ساله هم نشده. اينكه چيزي بسازيم كه تا پنجاه سال جوابگو باشد. راه حل ها مثل مرهمِ روي زخم است. علاج واقعه قبل از وقوع را نديده ام
به راستي چرا؟

۸/۱۴/۱۳۸۴

داستانچه نهم - صله رحم اس.ام.اسي

يكي از مناسبت هاي موردعلاقه دوران كودكي ام، عيد فطر بود. در اين روز، بازار ديد و بازديدهاي فاميلي داغ بود؛ در روزي كه بوي شادي و رضايت مي داد، ديدن بچه هاي فاميل و خوش و بش كردن با آن ها، حلاوت خاصي داشت. سال ها بعد، ديگر از آن ديد و بازديدها خبري نبود و به بركت وجود تلفن، مادربزرگ و پدربزرگ تنها كساني بودند كه تبريك ما را حضوري دريافت مي كردند و مشغله هاي زندگي و بعد مسافت، حتي مجال سرزدن به نزديك ترين بستگان را هم از ما گرفته بود. و امسال، وقتي پس از آخرين افطار رمضان، پيام تبريك كوتاه يكي از نزديك ترين بستگانم را روي صفحه تلفن همراهم خواندم، با خود انديشيدم كه به بركت وجود اين فناوري، ديگر حتي صداي نزديكانمان را هم نخواهيم شنيد

نويسنده: فاطمه قائمي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
داستانچه هشتم
داستانچه هفتم
داستانچه ششم

۸/۱۰/۱۳۸۴

سفره هاي آخر

حتي اگر روزهاي ماه رمضان را نشمرده باشي ، مي تواني احساس کني که آخرين روزها فرا رسيده و خدا کم کم دارد سفره را بر مي چيند. اين را از ظاهر سفره هاي افطار هم مي شود فهميد ، چون ديگر از نشاط روزهاي قبل خبري نيست. حالا که دارند سفره را جمع مي کنند ، هر چه مي تواني از آن بردار. حتي اگر خرده ناني باشد ، بهتر از آن است که دستت خالي بماند. نگران برکتش نباش آن را هم خدا مي دهد

۸/۰۱/۱۳۸۴

مولا اميرالمومنين

اهل خانه ولايت و امامت گريان و نالان ، سراسيمه درمانده اند كه چگونه زخم مولا را مرهم نهند و مى دانند كه تنها خواهند شد و امام، گويى كه در بستر آرامش خويش تجربه تازه اى را به تماشا نشسته است
نگاه ملكوتى امام ناگهان بر قيافه نامبارك دشمن خدا مى افتد زبان تكلم مى گشايد كه: خوراكى گرم دهيد و بسترى نرم! آه از نهاد انسانيت برخاست ؛ و دوستانش مات و مبهوت از بزرگوارى او كه قاتل خويش را اينچنين مى نوازد، الله اكبر از على! الله اكبر از گذشت و ايثار او
على (ع ) حسن و حسين را فرا خوانده و با نواى حزين وصيت خويش را به آنها و به همه شيعيان خويش چنين فرمود: خدا را، خدا را كه در مورد همسايگان خود خوشرفتارى كنيد. خدا را، خدا را در نظم امورتان. خدا را، خدا را در مورد نماز، كه ستون دين شماست. خدا را، خدا را درباره فقيران و مسكينان به ياد آوريد و در وسايل زندگيتان شركت دهيدشان. با مردم همانطور كه خدا فرموده سخن به نيكويى گوييد و امر به معروف و نهى از منكر را فرو مگذاريد. به فروتنى همت گماريد و به بذل مساعى و احسان دو جانبه. از بريدن پيوند دوستى و از تفرقه و كناره جويى و روى بر تافتن بگريزيد. درد و سم ، تاب و توان از او گرفته و براى مدتى به سكوت ارزش مى دهد
و سپس ترنم مى كند كه : ديروز همدم شما بودم ، امروز مايه عبرت شما هستم و فردا دور از شما و خدا مرا و شما را بيامرزد. و ديگران را از ايجاد فتنه و اشوب بخاطر قتل خويش باز ميدارد و با گذشتى كه به گستره تمام ايثار مجاهدان حق در طول تاريخ انسان است مى فرمايد: اگر از جرمش در گذريد به تقوا نزديكتر خواهد بود. ضربه در سپيده دم جمعه بر حضرت وارد آمده بود اما او دو روز درد كشيد و دم نزد، كه او از هر كس با درد انس بيشترى داشت و 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو، به تحمل درد عادت كرده بود. روح ملكوتى آن حضرت در يكشنبه شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى به ديار ملكوت پرواز نمود و زندگى دنيا را بدرود گفت

۷/۲۷/۱۳۸۴

سلام خدا بر اولين مولود علي و فاطمه

انس بن مالك گويد يكي از كنيزان امام حسن علیه السلام شاخه‌ي گلي را به آن حضرت اهدا كرد. امام آن گل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم. من به حضرت گفتم: اي پسر رسول خدا! آيا به راستي به خاطر اهداي يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كرديد؟ امام علیه السلام فرمود : كَمالُ الْجُودِ بَذلُ الْمَوْجودِ: نهايت بخشش آن است كه تمام هستي خود را ببخشي. و آن كنيز از مال دنيا جز آن شاخه‌ي گل را نداشت. خداوند در قرآنش فرموده « واذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها : هر گاه كسي به شما تحييت گويد او را همان گونه و بلكه بهتر پاسخ دهيد.» پاسخ ِ بهتر ِ بخشش ِ او ، همان آزاد كردنش بود
مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب

۷/۲۳/۱۳۸۴

سهم بچه هاي قهر

عادت داشت کساني را به مراسم افطار دعوت کند که اهل روزه گرفتن نبودند. شنيده بودم حتي افرادي که عمدا روزه خواري مي کردند سر سفره اش مي نشاند. دليلش را نمي دانستم. بدجوري براي دانستن راز کارش کنجکاو شده بودم. يکبار با لحن بين شوخي و جدي گفتم: «آقا مرتضي ! مريضم و فردا روزه نمي گيرم. دعوتم کن افطار بيايم خانه ات». منظورم اين بود که با ورود به خانه اش از کارش سردربياورم. دستش را روي شانه ام گذاشت. خنديد و گفت : مگر با خدا قهري؟ منتظر جوابم نشد. ادامه داد: بچه ها وقتي با پدر و مادرشان لج مي کنند ، کنار سفره آنها نمي روند اما پدر و مادر سهم شان را کنار مي گذارند. من از خدا خواسته ام سهم بنده هايي که با او قهر کرده اند در سفره من قرار دهد! و بعد از اندکي تامل گفت: نمي داني وقتي اين بچه هاي قهر ، با خدا آشتي مي کنند چه صحنه قشنگي را مي آفرينند

۷/۱۹/۱۳۸۴

كيلومتر سنج گناه را صفر كنيم

:اين هم از همان صفحه به انتخاب سيد جواد هاشمي

گر عاشق صادقي، وفاي تو كجاست؟
گر مومن واثقي، ولاي تو كجاست؟
گيرم كه ببخشند تو را در عرصات
آن لطف بود، شرم و حياي تو كجاست؟
مفتون همداني

۷/۱۳/۱۳۸۴

هوا

.عمری دويديم در پی هوايمان وگمان می برديم که در انجام عبادتيم
.روزی وظيفه مان درس خواندن بود هوس قرآن و حديث خواندن و هيئت رفتن داشتيم
!روزی که وظيفه ما کار کردن شد...هوس درس خواندن کرديم و ميل هيئت رفتن از وجودمان رفت
.بايد بيدار می مانديم برای درس...رفتيم هيئت و بيدار مانديم
.يک عمر گشتيم که بدانيم وظيفه مان چيست و وقتی دانستيم نکرديم
!وای برمن که هوا خواهی ام را به پای خدا نوشته ام
...هل ننبئکم بالاخسرين اعمالا
.الذين ضل سعيهم فی الحيوه الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا

(از وبلاگ : دغدغه هايم ( ديني به نام اسلام سابق

.پي نوشت: غرق آيه ها شدم. آيه 103 و 104 سوره كهف

در اين آيات به معرفى زيانكارترين انسانها و بدبخت ترين افراد بشر مى پردازد, اما براى تحريك حس كـنجكاوى شنوندگان در چنين مساله مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مى كند و به پيامبر دسـتـور مـى دهـد: ((بـگـو: آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست ))؟! (قل هل ننبئكم بالا خسرين اعمالا ). بـلافـاصـله خود پاسخ مى گويد تا شنونده مدت زيادى در سرگردانى نماند: زيانكارترين مـردم ((كـسـانـى هـستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم ونابود شده با اين حال گمان مـى كـنـنـد كـار نـيك انجام مى دهند))! (الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا).مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه خسران واقعى آن است كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد, چه سرمايه اى برتر و بالاتر از عقل وهوش ونيروهاى خداداد وعمر وجوانى وسلامت است ؟ همين ها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما. هـنـگـامـى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود گوئى همه آنها گم و نابوده شده اند. امـا زيان واقعى و خسران مضاعف آنجاست كه انسان سرمايه هاى مادى ومعنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد و گمان كند كار خوبى كرده است , نه از اين كوششها نتيجه اى برده , نه از زيانش درسى آموخته , و نه ازتكرار اين كار در امان است

۷/۱۰/۱۳۸۴

حباب

زن دست کشيد روي برگ‌هاي پهن گلدان. بلندترين برگ را بوسيد و بلند شد، رفت کنار ظرف‌شويي. مرد ديس را گذاشت توي ظرف‌شويي و با دستمال مشغول تميز کردن ميز شام شد. سپس دستمال را توي محل مخصوص گذاشت و کنار زن ايستاد. سرش را به صورت زن نزديک کرد و لب‌خند زد. زن با دقت به ظرف‌ها دست مي‌کشيد. مرد دست برد توي کف‌ها و حبابي درست کرد و روي موهاي زن گذاشت. زن به مرد نگاه کرد و به زور لب‌خند زد: اون شيشه‌ي کوچيک چي بود با خودت آوردي؟ مرد دست کشيد روي موهاي سفيد کنار شقيقه‌اش و پشت به زن ايستاد و فنجان‌ها را توي سيني گذاشت:- مي‌خوام بريزم اين‌جا تا جک و جونور درنياد. زن آخرين بشقاب را که قطرات آب از آن مي‌چکيد توي سبد گذاشت:- ولي ما که حشره نداريم. مرد قوري چاي را از روي سماور برداشت، رو به جانب زن کرد:- هستش خانومي، خودت خبر نداري. زن شانه‌اش را بالا انداخت، حوله‌ي قرمز کنار ظرفشويي را برداشت. دست‌هايش را خشک کرد و کنار گلدان نشست:- به به... چه قد و بالايي به هم زدي. مرد اخم‌هايش را در هم کشيد. زن بلند شد، رفت توي هال. تلويزيون را روشن کرد و مقابلش نشست. مرد سيني چاي را آورد و جلوي او گذاشت. سپس شيشه‌ي کوچک را برد توي آشپزخانه. چند دقيقه بعد برگشت، شاد بود:- ديگه هيچ جونوري مزاحممون نمي‌شه. زن باز هم به زور خنديد. بعد از ساعتي هر دو رفتند توي رختخواب. صبح زود مرد و زن از جا برخواستند. مرد براي رفتن به کار آماده شد. زن به سرعت رفت توي آشپزخانه، به گلدان سلام کرد و رفت سراغ سماور. اما فوراً برگشت و دوباره به گلدان نگاه کرد. حتي بلندترين برگ هم خشکيده بود


نويسنده: ليلا جعفري
از سايت: لوح

۷/۰۶/۱۳۸۴

حكايتي زيبا

مطلبي را در گروه ايران اسلام خواندم. شما نيز بخوانيد


حكايتي از زبان مسيح نقل مي كنند كه بسيار شنيدني است . مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيت هاي مختلف آن را بيان ميكرد . حكايت اين است

مردي بود بسيار متمكن و پولدار روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت . بنابراين ، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند . پيشكار رفت و همه كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آن ها در باغ مشغول به كار شدند . كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند ، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند . روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند . گر چه اين كارگران تازه ، غروب بود كه رسيدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد . شبانگاه ، هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود ، او همه ي كارگران را گردآورد و به همه ي آنها دستمزدي يكسان داد . بديهي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : اين بي انصافي است . چه مي كنيد ، آقا ؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند . بعضي ها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند . آن ها كه اصلاً كاري نكرده اند

مرد ثروتمند خنديد و گفت : به ديگران كاري نداشته باشيد . آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است ؟

كارگران يكصدا گفتند : نه ، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد ، بيش تر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است . با وجود اين ، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند ، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم

مرد دارا گفت : من به آنها داده ام زيرا بسيار دارم . من اگر چند برابر اين نيز بپردازم ، چيزي از دارائي من كم نميشود . من از دارايي خويش مي بخشم . شما نگران اين موضوع نباشيد . شما بيش از توقع تان مزد گرفته ايد پس مقايسه نكنيد . من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد مي دهم ، بلكه مي دهم چون براي دادن و بخشيدن ، بسيار دارم
من از سر بي نيازي ست كه مي بخشم
مسيح گفت : بعضي ها براي رسيدن به خدا سخت مي كوشند . بعضي ها درست دم غروب از راه مي رسند . بعضي ها هم وقتي كار تمام شده است ، پيدايشان مي شود . اما همه يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار مي گيرند

شما نميدانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد ، بلكه دارائي خويش را مي نگرد . او به غناي خود نگاه مي كند ، نه به كار ما . از غناي ذات الهي ، جز بهشت نمي شكفد . بايد هم اينگونه باشد . بهشت ، ظهور بي نيازي و غناي خداوند است . دوزخ را همين تنگ نظرها برپا داشته اند . زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نميتوانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند

۷/۰۲/۱۳۸۴

... دفاع از

به جاي ... ، شما بنويسيد
--------------------------------------------------------
فرمانده سرشان داد مي‌زد. شانزده، هفده ساله بودند. دو نفري رفته بودند يك كيلومتر جلوتر درگير شده بودند، ناامن كرده بودند ولي موقع برگشتن نتوانسته بودند اسلحه‌هاشان را بياورند. فرمانده سرشان داد مي‌زد. مي‌گفت: «شما كه لياقت نداشتيد، نبايد مي‌رفتيد.» بقيه ولي تحسين‌شان مي‌كردند. جرأت‌شان را مخصوصاً.شب كه شد غيبشان زد نزديك سحر ديديم دو نفر مي‌آيند سمت خاكريز. از سر و كولشان هم انواع و اقسام اسلحه آويزان است. شانزده، هفده ساله به نظر مي‌رسيدند
--------------------------------------------------------
وصيتنامه‌اش را باز كردم. چشم‌هايم را پاك كردم. نوشته بود: پدر و مادر عزيزم من زكات فرزندان شما بودم كه با طيب خاطر پرداختيد. حالا به فكر خمس باشيد
--------------------------------------------------------
پايش قطع شده بود. خواستم ببندم كه گفت :«برو سراغ بقيه زخمي‌ها.» گوش ندادم. همان پاي قطع شده‌اش را برداشت و كوبيد توي سرم. گفت: «اگر بيايي جلو با همين مي‌زنمت.» رفتم سراغ بقيه. صبح كه شد ديدم پايش توي دستش است، چشمش به آسمان. چشم‌هايش را با دستم بستم
--------------------------------------------------------
خيلي شوخ بود. هر وقت بود خنده هم بود. هر جايي بود در هر حالتي دست بردار نبود. خمپاره كه منفجر شد تركش كه خورد گفت: بچه‌ها ناراحت نباشيد، من مي‌روم عقب، امام تنها نباشد. امدادگرها كه مي‌گذاشتندش روي برانكارد، از خنده روده‌بر شده بودند

قصه‏هاي ميني‏ماليستي جنگ
نويسنده: مهدي قزلي

۶/۳۰/۱۳۸۴

آماده ملاقات با حضرت باشيد

اين عيد سعيد پانزده شعبان را به همه مسلمين و به همه ملت ايران تبريك عرض مي كنيم. ماه شعبان ماه بزرگي است كه در آن، در سوم آن، بزرگ مجاهد عالم بشريت متولد شد و در پانزده آن، حضرت مهدي موعود- ارواحناله الفداء- پا به عرصه وجود گذاشت... و ما بايد در اينطور روزها و در اينطور ايام الله توجه كنيم كه خودمان را مهيا كنيم از براي آمدن آن حضرت. من نمي توانم اسم رهبر روي ايشان بگذارم؛ بزرگتر از اين است. نمي توانم بگويم كه شخص اول است؛ براي اينكه دومي در كار نيست. ايشان را نمي توانيم ما با هيچ تعبيري تعبير كنيم الا همين كه «مهدي موعود» است. آني است كه خدا ذخيره كرده است براي بشر. و ما بايد خودمان را مهيا كنيم از براي اينكه اگر چنانچه موفق شديم ان شاءالله به زيارت ايشان، طوري باشد كه رو سفيد باشيم پيش ايشان. تمام دستگاههايي كه الان به كار گرفته شده اند در كشور ما- و اميدوارم كه در ساير كشورها هم توسعه پيدا بكند- بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيا كنند براي ملاقات حضرت مهدي سلام الله عليه
صحيفه امام- جلد 12- صفحات 481 و 483
از وبلاگ : سبز قلم

۶/۲۳/۱۳۸۴

بناي زندگي روي حباب

از قول من براي زنان و دختران جوان بنويسيد جاه طلبي از انسان موجودي ضعيف و بي هويت
مي سازد. سعي كنيد فريب ظاهر را نخوريد و قدر زندگي خود را بدانيد. اگر من قدر داشته هاي
...خود را مي دانستم امروز صداي خنده كودكم را در خانه مي شنيدم. اما افسوس

۶/۲۲/۱۳۸۴

ديروز، روز سينما


سيد مرتضي آويني

«فیلم اگر جاذبه نداشته باشد، فیلم نیست»

آیا این سخن همان همه كه مشهور است، بدیهی است؟ پر روشن است كه تا این نسبت بین فیلم و تماشاگر برقرار نشود، اصلاً مفهوم فیلم و سینما محقق نمیگردد: تماشاگر باید تسلیم جاذبه‌ی فیلم شود، چرا كه او با پای اختیار آمده است و اگر در این دام نیفتد، میرود. اگر فیلم جاذبه نداشته باشد، تماشاگری پیدا نمیكند و فیلم بدون تماشاگر، یعنی هیچ. پولی كه برای بلیت پرداخت میشود نیز تأییدی است بر همین توقع… و اصلاً شك كردن در این امر، شك كردن در مشهورات و مقبولات عام است. طبیعت زندگی بشر نیز با این اقتضا همراه است كه مردم از آنان كه در مشهورات شك میكنند، خوششان نیاید

اگر جذابیت اصالت پیدا كند و هیچ حدی نیز وسیله را محدود نكند، آنگاه همان اتفاق میافتد كه اكنون در سینمای غرب افتاده است: فیلمساز كمند خویش را به غرایز شهوی و غضبی تماشاگر و هزار ضعف دیگر در وجود او بند میكند تا سد دفاع روانی او را خرد كند و وجودش را به تسخیر كشد. اگر سینما بخواهد بر ضعف‌های روحی بشر ـ عواطف سطحی و مبتذل، تمایل به جلوه‌فروشی و خودنمایی، تمایل به غلبه و استكبار، تمایل به فرار از مواجهه با دشواریها و واقعیات، تمایل به تسلیم در برابر قدرت، غرایز شهوی، تمایل به اسراف و افراط در تمتع و لذت‌جویی و … ـ بنا شود، كار به رشد این صفات مذموم در وجود بشر خواهد انجامید و او را از حد اعتدال انسانی خارج خواهد كرد

هیچ فیلمسازی نمیتواند بدون یك تصویر از مخاطب خود فیلم بسازد و خواه ‌ناخواه، روحیات او در كارش ظاهر میشود. سحر این نوع فیلم‌ها، بسته به هویت كارگردان، اقشار مختلفی از مردم را دربرمیگیرد. فیلمساز انتلكتوئل نمیتواند با مردم مخاطبه‌ای داشته باشد و بالعكس، فیلم‌های فارسي و هندی و … نوعاً روی خطاب با عوام‌الناس دارند؛ اگرچه با شیوه‌هایی یكسان، از طریق «تسخیر جادویی روان تماشاگر». اینجا دیگر اطلاق لفظ «مخاطب» به تماشاگر فیلم، محلی ندارد، چرا كه آنچه بین فیلم و تماشاگر ـ در این نوع فیلم‌ها ـ میگذرد، دیگر مخاطبه یا همزبانی نیست، بلكه تسخیر جادویی روان و یا به قول یكی از دوستان، هیپنوتیزم است

جان كلام اینكه باید تماشاگر فیلم را انسانی صاحب عقل و اراده و حریت ذاتی دانست و با او آنچنان رفتار كرد كه شأن انسانی او اقتضا دارد. جذابیت فقط در برابر نیازهای بشری معنا دارد و لذا اگر راه سوءاستفاده از ضعف‌های تماشاگر را بر خود ببندیم، باید روی به جاذبه‌هایی بیاوریم كه جانب كمال انسانی را رها نكرده‌اند و ریشه در فطرت الهی انسان دارند

گزيده اي از مقاله جذابيت در سينما

متن كامل

۶/۱۱/۱۳۸۴

بعثت رسول

كوه لرزيد. نوري صاعقه وار، آرامش صخره هاي مبهوت و سكوت دره ها را فرو ريخت. تازيانه

صدايي شگفت در خلوت شب پيچيد و آبشار آهنگي دلنشين در گوش مردي فرو ريخت كه چهل سال

تنها و غريب ، قدم در غار مي نهاد و بر آستانه عبوديت محبوب مي گريست، ناله مي زد

.و خاك نمناك را گواه شوق و عشق و بندگي خويش مي گرفت

رسولي آمد با عطر منتشر توحيد، با خلق عظيم، بشير روشني و نذير و

هشداردهنده از خطر پرتگاه ها و دام گسترده وسوسه ها، رسولي كه پلك آسايش

برهم ننهاد و انديشناك خواب زدگي و غفلت مردم بود تا آنجا كه خدايش به اشارت و صراحت

فرمود كه: «نزديك است جانت را تباه كني. بر تو جز ابلاغ پيام، رسالتي نيست» و آنگاه

«در ستايش روح بزرگش فرمود:«او حريص بر هدايت و رئوف و مهربان بر مومنان است

رسولي برانگيخته شد كه مي گفت: من از جهان شما نماز و عطر و زن را دوست

دارم. يعني زيبايي روح، لطافت بيرون و پايان بخشيدن به تحقير، شماتت و كم انگاري موجودي

.كه دامانش، پروازگاه انسان است و وجودش بهترين جلوه گاه رحمت و رأفت پروردگار

رسولي برانگيخته شد كه سادگي و ساده زيستي، پاكي و پارسايي،

.خوبي و زيبايي، در ركابش مي دويد و صراحت و فصاحت او زبانزد همگان بود

بعثت او بر همه آنان كه رحمت و شدت او مي شناسند و پانزده قرن پس از بارش باران وحي

.در حرا، هنوز خود را در زير اين باران تطهير مي كنند خجسته و مبارك باد

اين رسول برانگيخته، اين زمزمه گر صداي خدا، اين بهانه آفرينش آسمان و

زمين در قرآن چنين معرفي شده است: يا ايها النبي انا ارسلناك شاهداً و

مبشراً و نذيراً و داعيآً الي الله باذنه و سراجاً منيراً

و مگر پيامبر الگو و اسوه زندگي ما نيست؟ پس بكوشيم ما

.نيز «شاهد»، «مبشر»، «نذير»، دعوت كننده به سوي حق و چراغي روشنگر و ظلمت سوز باشيم

كه اگر چنين، مدال درخشان شيعه بودن بر سينه هامان خواهد درخشيد و

.آرمان بزرگ بعثت، تحقق خواهد يافت

نوشته: دكتر محمدرضا سنگري
از كتاب: يادهاي سبز

۶/۰۹/۱۳۸۴

يا باب الحوائج

السلام على المعذب في قعر السجون وظلم المطامير ذي الساق المرضوض بحلق القيود
...
در توانم نيست معاني اش را بنگارم

.عاشقان باب الحوائج امام كاظم عليه السلام را در كاظمين به خاك و خون كشيدند

،اين شيعيان شهيد كه الان پيش مولايشان هستند
.اما خدايا به حق صاحب عزاي امروز، امام زمان، آن ظالمين را بنيان كن نما
الهي آمين




آخرين نواي مناجات را هم از دست ندهيد

۶/۰۶/۱۳۸۴

رجايى

يكي از دوستان آقاي رجايي مي‌گفت، ما واقعا شخصيت ايشان را نمي‌شناسيم. بعد تعريف كرد، يك روز كه مي‌خواستم به ديدنشان بروم، ديدم از منزل خارج شدند. پرسيدم: «كجا تشريف مي‌بريد؟» گفتند: «مي‌خواهم بروم ميدان ژاله، چند كيلو ميوه بگيرم». گفتم: «چرا از خيابان ايران كه نزديك شماست، ميوه نمي‌خريد؟» پاسخ داد: در آن دكه‌ها و گاري‌هاي ميدان ژاله، دوستي دارم كه از او مي‌خواهم خريد كنم». همراهشان رفتم. وقتي به آن محل مورد نظر رسيديم، ديدم آقاي رجايي با صاحب دكه، خوش و بشي كرد و بعد دور از چشم او، ميوه‌هايي را كه كمي زدگي داشتند و از ميوه‌هايي بودند كه ديگران آنها را نمي‌خريدند، در پاكت مي‌ريزد. چون در آن موقع ميوه، سواكردني بود. از كار ايشان تعجب كردم كه چرا اين كار را مي‌كنند. چون من دو، سه بار ميوه‌هاي خوبي را جدا مي‌كردم و در پاكتشان مي‌گذاشتم، ولي ايشان به گونه‌اي كه صاحب دكه متوجه نشود، آنها را از پاكت بيرون مي‌آورد و به جاي آن، ميوه‌هاي وازده را داخل مي‌كرد. ميوه‌هايش را كه در پاكت ريخت، در آن را هم بست تا مبادا پيرمرد ميوه‌فروش، متوجه شود او چه ميوه‌هايي را انتخاب كرده است. پس از اين‌كه پول را پرداخت و با هم به طرف منزلشان برگشتيم، در مسير، علت اين كار را از او پرسيدم، لبخندي زد و گفت: «بابا تو به كار ما چه كار داري؟!». گفتم: «آخر مي‌خواهم بدانم». باز خنديد و گفت: «حالا برويم منزل، برايت تعريف مي‌كنم». در منزل باز اصرار كردم و گفتم: «واقعا اگر قصد صرفه‌جويي داشتي، چرا قيمت ميوه سواكردني را به او دادي؟» خنديد و گفت: «نه، جريان چيز ديگري است». پرسيدم: «چه جرياني؟» گفت: «اين برادر ما دو پسر داشت كه ساواك، يكي از آنان را شهيد و ديگري را هم زنداني كرده است. اين بابا هم درآمدي جز اين كار ندارد. چون با اين مصيبت‌هايي كه ديده، كسي خرجي او را نمي‌دهد، من و چند نفر از رفقا، قرار گذاشته‌ايم بدون اين‌كه او مطلع شود، در طول هفته به دكه‌اش مراجعه و خريدمان را فقط از او بكنيم و ميوه‌هاي وازده را به قيمت خوبي از او بخريم كه اموراتش بگذرد

غلامرضا فاضلي
برگرفته از : خلاصه خوبيها
گردآورنده: غلامعلي رجايي

۵/۳۱/۱۳۸۴

سلام بر قلب زينب صبور

:از نوشته هاى پارسال

سلام بر تو ای بانوی غریب دور از وطن ، سلام بر تو ای اسیر شهر به شهر و
ای زندانی وادی به وادی
سلام بر تو ای که در خرابه شام مسکن گزیدی
سلام بر تحیر تو به هنگام دیدن سر ِبرادر و سلام بر تسلط تو
!سلام بر صبر تو و سکوت تو و فریاد تو و قنوت تو
!سلام بر تعبد تو ! سلام بر آخرین کلام حسین با تو
!یا اختاه ! لا تنسانی فی نافلة اللیل ، خواهرم در نماز شب فراموشم نکن
!سلام بر ملتمس دعای حسین ! سلام بر نمازهای شبانه بی انقطاع تو
!سلام بر نماز شب نشسته عاشورای تو
،و سلام بر روح بزرگوار تو ، مسجود فرشتگان آسمانها
صلی علیک ملائـکة السماء

نویسنده : سید مهدی شجاعی
از کتاب : خدا کند تو بیايى

۵/۲۶/۱۳۸۴

.پايان سخن، پايان من است. تو انتها ندارى


چارده قرن تـمام است عـلـي ... بر هـمـه خـلق امـام است عـلـي
صـاحب کوثر و جام است عـلـي ... شـهره خـاص و عـوام است عـلـي
مهر بام و شه شام است عـلـي ... من چـه گويم که بنام است عـلـي
نام او, نام خداي ازلي است ... اسـم اعظم بخدا, نام عـلـي است

يا علـي, خلق همه مست تواند ... بـوجـود آمده, از هـست تواند
چشمها دوخته, بر دست تواند ... تو بلندي و, هـمـه پـست تواند
عاشقان واله و دلبست تواند ... عارفـان, طـالـب پيوسـت تواند
ما چو پروانه , تو شمع مايي ... مــايـه گـرمـي جـمـع مـايـي

يا علي, دست من و دامن تو ... چشــم دارم , به رخ روشـن تــو
خوشـه چـينم, به سر خرمـن تو ... سـرمه ام، خـاک سـُم توسن تــو
حـرم عـشـق بود مـدفـن تو ... آرزوي دل مـن، ديـــدن تــو
نا امـيـدم مکن از درگاهت ... نـظـري کـن , به فـقـيـر راهـت


شاعر: مرتضى جندقى فخرايى

مولود كعبه - يك

مولود كعبه - دو

مولود كعبه - سه

:و اما عيدى


مولودى - محمدرضا طاهرى



كاغذ ديوارى - كليك كنيد

مولود كعبه - سه

جـشن فرخنده ميلاد علـي است ...دل ما خوش همه با ياد علي است
کعبه زايشگه آباد علـي است ... حـرم حـق دل آبـاد علـي است
خلق را چشم به امداد علي است... دل ما شاد ز ارشاد علـي است
چشم ما روشن از اين مولوداست... بر همه عيد علـي مسـعود است

مـبـدأ خـلق، وجود عـلـي اسـت ... هستي و بود، ز بود علـي اسـت
هر چه بينیم، نمود علي است ... خلق، محتاج به جود علـي اسـت
مرغ حق، گرم سرود علي است ... اسجدوا، رمز سـجـود علـي اسـت
ظاهراً، آدم اگر مسجود است ... باطنا، سجده بدين مولـود اسـت

کشـتي بـحر نجاتست، عـلــي ... چـشـمه آب حياتـسـت، عـلــي
اصل خير و برکاتست، عـلــي ... معـني صـوم و صلاتـست، عـلــي
چه رفيع الدرجاتست، عـلـي ... جـمع اضدادِ صفاتسـت، عـلــي
ها عـلـيٌّ بَشـَر کَـيـفَ بَشـَر ... رَبـُّهُ فـيـهِ تَـجـَلـّي وَ ظـَهــَر

۵/۲۵/۱۳۸۴

مولود كعبه - دو

در پـنـاه حـرمـت آمـده ام ... بـه امــيـد کرمـت آمـده ام
بـر در محـتـرمـت آمـده ا م ... بـه بـسـاط نِعـَمـَت آمـده ام
خـستـه از بار غمت آمده ام ... شـرح غـم تـا دهمـت آمـده ام
شــب تـاريـک مـرا روشـن کن ... سـهـل بر مـن خطـر زادن کن

من که نُه ماهه زن حـامله ام ... بـي پرستـارم و بي قابلـه ام
درد افکنده به تـن زلزله ام ... تنگ شـد از غـم دل حوصله ام
در دل افکند چنيـن ولوله ام ... مـگر از درد,تو سازي یَله ام
زايمان را تو به من آسـان کن ... درد سنگيـن مرا درمـان کـن

نصفه شب بسکه ز دل زاري کرد ... از دل و ديده گهر باري کرد
کـردگـارش ز کـرم يـاري کرد ... عـوض قابله غـمـخـواري کرد
حق از او خـوب نگهـداري کرد ... مــهربانـيٌ و پرستـاري کرد
داد در خـلـوت کـعبـه راهـش ... شـد حرم منزل و زايشگـاهـش

شـب او يکـسره با درد گذشـت ... بـا دل زار و رخ زرد گذشـت
آن شـب دل سـيـه سـرد گذشـت ... شب بر آن دردکـش فرد گذشـت
بر سرش هر چه شب آورد گذشـت ... هرچه آن درد بر او کرد گذشـت
تاکه شب رفت و سحر گاه رسيد ... آن مه نو سفر از راه رسيـد

ز آسـمان کوکـب بـخـتـش پرزد ... بـر دل ظـلمـت شـب, آذر زد
چـون هما بر سـر کعـبه پـر زد ... چتـر نوري سر آن (مادر) زد
وه چه فـال خوشي آن اختـر زد ... پيــک اقبال رسيـد و در زد
قَدَمـش گفـت : مـبـارک بـادا ... بر سرش تـاج تـبـارک بـادا

نغـمـه مـرغ سحـر از يـک سو ... شادي رکـن و حجـر از يک سو
کـعبـه در رقص نگر از يک سو ... بانگ تکبـيـر پسر از يک سو
مـادرش کرده به بر از يک سو ... نشر آن تازه خبـر از يک سو
همه گـفتند: عـلــي آمده است ... مظـهر لـم يـزلـي آمده است

فـاطـمـه بنـت اسد شـيري زاد ... شـيـر غـرّان جهانگيـري زاد
دسـت بر قبضـه شـمشيـري زاد ... عـقل کـل,صاحب تدبيـري زاد
پـور آورد ولـي پـيــري زاد ... بـهـر مردان خدا ميـري زاد
آري آن ميـر امـيـر عرب است ... شيـر يزدان و خداي ادب است

شد برون فاطمه از خانه عشـق ... مست و مـخمور ز پيمانه عشق
شمـع حـق را شده پروانه عشـق ... مي کند فخر به دردانـه عشق
بَرَدش جـانـب کـاشـانـه عشـق ... بوسه زن بر لب جانانـه عشق
تا مگـر غـنـچـه لب باز کند ... مـعـجـز عيـسـوي آغـاز کند

چـونکه ديـدند زنـان عـربش ... وان مبـاهـات و نـشـاط طربش
خـوش دويدند هـمه از عـقبش ... تـا بپـرسـنـد ز حـالات شـبش
شـب تنهـايي و درد و تَـعَـبـَش ... زاد چـون ايـن پـسر نوش لبش
روي نـيکـوي عـلـي راديدند ... بـهر تبـريـک رخـش بـوسيدند

۵/۲۴/۱۳۸۴

مولود كعبه - يك

نیمه های شب و سرمای شدید ... گوش شب ناله ای از دور شنید
دل به درد آمده ای می نالید ... دسـت بر پشت و کمر می مالیـد
گاهی از درد به خود می پیچید ... گاه از پـرده دل ناله کشیـد
مگـر این بود زن حـامله ای ... بی پرسـتاری و بی قابله ای

درد ِ زا ، بر کمرش سخت گرفت ... پشت و پهلوی و ِرا ، درد گرفت
گویی از خون جـگر لخـت گرفت ... نیمه شب سـوی حرم رخت گرفت
جان پناه خوشی از بـخت گرفت ... پرده کعـبه در آن وقت گرفت
تا مگر ، پرده ز کارش گیرد ... دسـت حـق آید و ، بارش گیرد

گفت: ای باخـبر از راز دلـم ... اي خـداي من و دمـسـاز دلـم
مهـر تـو بارقه انداز دلـم ... بر سـر کـوي تو پرواز دلـم
شـنــوي از کــرم آواز دلـم ... دسـت تو پـرده زن سـاز دلـم
سـهـل کـن عارضـه مشـکل مـن ... بـار بـردار ز روي دل مــن

۵/۱۷/۱۳۸۴

رجب

امام هفتم فرموده اند: رجب نام نهرى است در بهشت كه از شير, سفيدتر و از عسل, شيرين تر
.است; هر كس يك روز از آن را روزه بدارد خداوند از آن نهر به او بياشامد

حضرت محمد(ص) فرمود: رجب ماه استغفار امت من است, پس در اين ماه طلب آمرزش كنيد كه
.خداوند آمرزنده و مهربان است
و رجب را ((اصب)) مى گويند. زيرا كه رحمت خداوند در اين ماه بر امت من بسيار ريخته
.مى شود. پس بسيار بگوئيد استغفر الله و اسئله التوبه

اعراب وقتى كه درياها مواج مى شد, رودها جارى مى گرديد و درختان رشد و نمو مى كرد
مى گفتند موسم رجب است و آن را تعظيم مى نمودند و طى آن از جنگ و خونريزى اجتناب
.مى نمودند و ((رجبته ترجيبا)) به معناى بزرگداشت مى باشد

در روايات منقول از پيامبر اكرم و اهل بيت(ع) نام هايى براى ((رجب)) ذكر شده است. از جمله آنها ((رجب الفرد الاصب)) مى باشد, زيرا در اين ماه رحمت الهى همچون بارانى كه از آسمان
.مي آيد بر بندگانش فرو مى ريزد
به اين ماه ((اصم)) هم گفته اند زيرا از نظر فضيلت كمتر ماهى به آن مى رسد و حتى در
.زمان جاهليت مورد تعظيم و احترام اعراب بوده و حرمت آن را نگه مى داشته اند

رجب به ((شهر الاستغفار)) هم معروف است زيرا در اين زمان عباد خداوند با طلب آمرزش و مغفرت از سيئات فاصله مى گيرند و به رحمت الهى نزديك مى شوند و در واقع در اين جويبار
روح و روان خويش را از هرگونه آلودگى منزه ساخته و رذائل و خباثت ها را
.از قلب خود مى زدايند

.در برخى منابع روايى اين ماه را ((شهر اميرالمومنين)) ناميده اند. يعنى ماه ولايت
.زيرا در سيزدهم رجب ولادت آن امام متقين و پيشواى پرهيزگاران روى داده است

همچنان كه شعبان را ماه رسول خدا(ص) و رمضان را ماه خدا گفته اند, رجب را ((حبل الهى)) نيز ناميده اند, زيرا ريسمان رحمت الهى و لطف ربوبى براى بندگان از عالم ملكوت آويخته
.مى شود تا هر كس بخواهد توسط آن به مقام قرب راهى يابد

از خاتم رسولان روايت شده است: خداوند را در آسمان هفتم فرشته اى به نام ((داعى)) است, هرگاه ماه رجب فرا برسد در تمامى ليالى آن از آغاز تا بامداد اين ملك چنين ندا مى دهد: ذاكران, مطيعان, مستغفران, توبه جويان, مژده, مژده, بشارت, بشارت, من مإنوس با كسى هستم كه با من همنشين شود و مطيع كسى هستم كه از من پيروى كند, بخشنده آنم كه از من طلب بخشش كند, ماه من است و بنده, بنده من و رحمت, رحمت من است, هر كس مرا در اين ماه بخواند او را اجابت مى كنم و هر فردى كه از من چيزى بخواهد خواسته اش را برآورده مى نمايم, هر كس از من راه بخواهد, هدايتش مى نمايم, اين ماه را رشته پيوند ميان خود و بندگانم قرار داده ام, هر
.كه بدان دست يازد, به من رسد

۴/۲۶/۱۳۸۴

زاهد بودن

:اميرالمؤمنين فرمود
:تمام زهد بين دو كلام از قرآن است، كه خداي سبحان فرمود

لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم. سوره حديد آيه بيست و سه
.تا بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد، و به آنچه به شما رسيده شادمان مباشيد

كسي كه بر گذشته افسوس نخورَد و به آينده شادمان نباشد، زهد را از هر دو سو به دست
.آورده است و همه جوانب زهد را رعايت كرده است

حكمت 439 نهج البلاغه ترجمه محمد دشتي

*** ***

نوشته بعدي: إن شاء الله اول ماه رجب

۴/۲۱/۱۳۸۴

تهران، ساعت 12 شب

هم قطاران عزيز! ساعت موعود فرا رسيد. ارتش وطن پرست ايران حكومت پوسيده آخوندي را برچيد. كليه واحد هاي ارتش، ژاندارمري و شهرباني اعلام همبستگي نمودند، هر گونه مقاومت
.به شدت سركوب خواهد شد. آماده اخذ دستورات باشيد
شوراي نظامي كشور، 21/4/1359

اين پيامي است كه بايد پس از پيروزي "كودتـاي نوژه" وسايل ارتباط جمعي به آگاهي مردم
.مي‏رساندند
كاخ سفيد، كودتـا را بهتر از حمله عراق قبول داشت. امريكايي ها استاد كودتـا بودند و
بزرگترين كودتـاهاي تاريخ (28 مرداد تهران و پينوشه شيلي) را خودشان راه انداخته بودند. کودتـاي نوژه هم در سطح خود بي نظير بود. خانه شريعتمداري كه به عنوان رهبر مذهبي كودتا انتخاب شده بود در يوسف آباد اجاره شده بود، هتل محل اقامت سربازان براي بعد از كودتا رزرو شده بود. نيروهاي اطلاعاتي فراري ساواك ، گارد جاويدان سابق، قسمتي از لشگر 92 زرهي اهواز، خلبانان پايگاه هاي هوايي مهرآباد و شكاري نوژه و كادر فرماندهي نيروي دريايي نيروهاي كودتـا را تشكيل مي دادند.نيروهاي اطلاعاتي كودتـا از ماه ها پيش در صداوسيما و مخابرات نفوذ كرده بودند و آمادگي اين را داشتند كه در روز كودتـا
.اكثر تلفن هاي تهران را قطع كنند

برنامه اين بود : 7 روز قبل از كودتا، بني صدر نيروها را به كردستان مي فرستد. عراق
روزهاي نزديك به كودتا فشار خود را زياد مي كند. در روز عروسي (كودتا)، نيروها پايگاه نوژه را تصرف مي كنند. هواپيماها به ظاهر براي دفع حملات عراق از باند بلند شده و به سمت تهران حركت مي كنند. جماران بمباران شده و بعد صدا و سيما بمباران مي شود.وقتي بمبارانها تمام شد، نيروهاي زميني وارد عمل مي شوند. از طرف ديگر هواپيماهايي براي بمباران فرودگاه
.دزفول و نقاط حساس ديگر مشخص مي شوند. ساعت شروع 12:30 شب

به نعيمي گفتند بيا كارت داريم. بهترين خلبان پايگاه نوژه حساب مي شد. گفتند بايد جماران
را بمباران كني و در كودتا ممكن است تا 5 ميليون نفر را هم بكشيم. پول را به او دادند و منتظر جواب ماندند. نعيمي از ترس گفت جماران را نمي زنم، اما صدا و سيما رامي زنم. مسوولين
.كودتا هم قبول كردند. نعيمي مانده بود چه كند؟ فقط توانست با مادرش صحبت كند
«.شيرم را حلالت نمي كنم، اگر جلوي كودتا را نگيري»
.و همان يك حرف باعث شد نعيمي به فكر لو دادن كودتا بيفتد، اما به كسي اعتماد نداشت
.رفت تهران قضيه را به آقاي خامنه اي گفت.كودتا قبل از اين كه شروع شود،شكست خورده بود

----------------------------------------


:روايتي ديگر

بعد از مدتى ماجراى كودتاى پايگاه شهيد نوژه را ترتيب دادند و برنامه‏ريزى كردند. اين
هم از طرف همان دستگاههاى جاسوسى دشمن، براى فتح ارتش بود. آنها مى‏خواستند يا موفق شوند كه اين هدف اولشان بود و با اين توفيق، با دستِ ارتشى كه عناصر نفوذى‏شان
در آن بود به انقلاب خاتمه دهند و يا اگر موفق نشدند، بين مردم و ارتش و بين انقلاب و ارتش
.فاصله بيندازند
توطئه خطرناكى بود. اما اين توطئه هم به‏وسيله ارتشيها خنثى شد. شايد ملت ايران نداند
آن كسانى كه موجب شدند توطئه كودتاىِ بسيار خطرناك پايگاه شهيد نوژه خنثى شود، خودِ
جوانان ارتشى بودند كه آمدند به ما اطلاع دادند. يك خلبان جوان در نيمه شب آمد و درِ
خانه ما را زد و با اصرارِ زياد ما را وادار كرد كه حرفش را گوش كنيم. حرفش اين بود كه اين كودتا در ظرف بيست‏وچهار ساعت آينده انجام مى‏گيرد. بعد هم عناصر دنبال كننده اين
قضيه - نظاميان و ارتشيهاى متدين آن پايگاه - بيشترين نقش را در خنثى‏ كردن آن كودتا داشتند. آن كسى كه در اين صحنه از ارتش دفاع كرد، خودِ ارتش بود. خودِ ارتش نگذاشت كه
اين چنگال دشمن به او وصل شود و توطئه خود را در ارتش پياده كند. آن جوان خلبان هم
.بعدها جانباز شد. الان هم هرجا هست، اميدواريم كه مشمول فضل خدا باشد
.اين هم يك امتحان بود كه توطئه دشمن، باز به‏وسيله خودِ ارتش خنثى شد و از بين رفت

آيت الله خامنه اي

منبع: يک دو سه

۴/۱۸/۱۳۸۴

!تکيه بر همين ديوار

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را به روي پيامبري باز کرده بود

.که هر صبح مي آمد که بگويد: پدرت فدايت، دخترم

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را به روي پيامبر باز کرده بود

.که هر غروب مي آمد که بگويد: شادي دلم، پاره تنم

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را به روي پيامبري باز کرده بود

.که مي خواست برود سفر و آمده بود زير گلوي او را ببوسد

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را روي پيامبري باز کرده بود

.که پي کساي يماني مي گشت تا در آن آرامش يابد

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را به روي پسرش حسن عليه السلام

.«باز کرده بود «جدت زير کساست، برو نزديک

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و به حسين عليه السلام خسته از راه

«آمده، گفته بود «نورچشمم»، «ميوه دلم»، «جد و برادرت زير کسايند

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را روي علي عليه السلام باز

«کرده بود. روي علي که بي تاب مي گفت «بوي برادرم محمد عليه السلام مي آيد

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار، يعني آيا در را روي جبرئيل خودش باز

کرده بود؟

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده بود به همين ديوار و تنها گليم زير پايش را

.بخشيده بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و گردنبند يادگاري را کف دستهايش

.دراز کرده بود سمت فقيري که از اين همه سخاوت گريه مي کرد

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و پارچه اي کشيده بود روي سرش چون

.حتي چادرش را بخشيده بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و قرص نان را گرفته بود بيرون تا

.دستهاي مسکيني آن را بقاپد. بعد از گرسنگي روزه بي سحري چشمهايش سياهي رفته بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و قرص نان شب بعد را به دستهاي

.يتيمي سپرده بود. و باز به اسيري

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و به صورت شرمنده زني که براي بار

.دهم سؤالي را مي پرسيد لبخند زده بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را براي مردش باز کرده بود که

باز با دست خالي از راه مي رسيد. و نگفته بود که چند روز است غذايش را به بچه ها

.داده و خود نخورده است

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را روي چشمهاي خيس علي باز

.کرده بود، روي مردي که جانش و برادرش را از دست داده بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده بر همين ديوار و شنيده بود همسايه ها بلند، طوري

.که بشنود، مي گويند: علي! او را ببر جايي دور از شهر، گريه هايش نمي گذارد شب بخوابيم

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و به بلال که ساکت و محزون آن پشت

.ايستاده بود، گفت: دوباره اذان بگو، من دلتنگم

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را روي علي باز کرده بود که

.مي آمد تا براي سالهاي طولاني خانه نشين باشد

.ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و گفته بود: نمي گذارم ببريدش

!...ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده بود درست بر همين ديوار که


نويسنده: فاطمه شهيدي
از کتاب: خدا خانه دارد
ناشر: دفتر نشر معارف

۴/۱۳/۱۳۸۴

:امير مومنان فرمود

.از كفاره هاى گناهان بزرگ، به داد دادخواه رسيدن، و اندوه اندوهگين را برطرف كردن است

۴/۰۶/۱۳۸۴

بهت فرشتگان

:نكته اي ناب از امام خمينى(ره) به نقل از استادشان مرحوم آيه الله شاه آبادى

سه آيه آخر سوره مباركه حشر را تلاوت كنيد تا ملكه شما شود و اولين اثرى كه از آن مترتب

مى‏شود، پس از مرگ و شب اول قبر است. وقتى كه ملكين از طرف پروردگار براى

سؤال و جواب مى‏آيند، در جواب «مَن ربُّك؟» بگوئى: «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ

الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ

الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ

«لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ يسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

وقتى اين طور پاسخ بگويى ملائكه الهى مبهوت و متحير مى‏شوند، چون اين

.معرفى حق است به زبان حق، نه معرفى حق به زبان خلق

۳/۲۹/۱۳۸۴

!!احترام به آراء مردم

روي تصوير کليک کنيد



برگرفته از بخش :: خارج از لوح :: سايت لوح

۳/۰۳/۱۳۸۴

...نبودي ببيني




ممد نبودي ببيني، شهر آزاد گشته / خون يارانت، پرثمر گشته
آه و واويلا، كو جهان‌آرا / نور دو چشمان تر ما



هر وقت مي شنوم، دلم مي خواهد بتركد

۲/۲۴/۱۳۸۴

به بهانه اولين سال ِاينجا

سلام عليکم
.و امروز، جمعه» در سالروز آغاز صرير نوشته شد»
.ناخواسته و ندانسته. يعني فراموش کرده بوديم
.اما ناخواسته اش بهتر شد. اگر بخوانيدش، متوجه خواهيد شد
.اين دو-سه جمله هم به رسم يادگاري، به بهانه اولين سالِ اينجا

من هيچ وقت به اين فكر نكرده ام و نمي كنم كه جامعه براي من چه كرده است؟
هميشه در اين فكرم كه من براي جامعه چه مي توانم بكنم! اين شعار زندگي من
.بوده و هست
.غم هايم را براي خودم نگه مي دارم و شادي هايم را با ديگران تقسيم مي كنم


.از ميان صحبتهاي خواندني کسي که نيم قرن معلمي کرده
.شرح مفصلش اينجاست

پي نوشت: اين هم اولين پست صرير

۲/۲۳/۱۳۸۴

و امروز، جمعه

نام تو بر زبان من آمد، زبانه شد
سیل گدازه های خروشان روانه شد

گفتم به خاک نام تو را، جنگلی امید
گفتم به شعر نام تو را، عاشقانه شد

گفتم به باد نام تو را، گردباد گشت
گفتم به رود نام تو را، بی کرانه شد

گفتم به راه نام تو را، رفت و رفت و رفت
گفتم به لحظه نام تو را، جاودانه شد

این حرفها که همهمه ای در غبار بود
با نم نم ترنم نامت، ترانه شد

شعری از: قربان ولیئی

۲/۱۸/۱۳۸۴

داستانچه هشتم - بي عنوان



.سال ها آزمايش كرد تـا تجربه كند
.حالا وقتش بود كه تجربه هايش را آزمايش كند

نويسنده: اشرف منصوري مقدم

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
داستانچه هفتم
داستانچه ششم
داستانچه پنجم

۱/۲۳/۱۳۸۴

راوی فتح



آرمانخواهی انسان
مستلزم صبر بر رنجهاست
پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه
آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج
صبورترین انسانها باشی

سید مرتضی آوینی
72/1/15

پی نوشت: شهادت 72/1/20

۱/۱۸/۱۳۸۴

من پادشاه نیستم

من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشیداین را به عرب بیابانی گفت
.عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همه قبایل به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود
آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند. رسول الله از جایش بلند شده بود. آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود. تنگ تنگ. آن طور که تنشان تن هم را لمس کند. در گوشش گفته بود:«من برادر توام»، «اَنا اَخوک» گفته بود فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی من پادشاهم؟ نه! من از آن سلطان ها که
.خیال می کنی نیستم
من اصلا پادشاه نیستم» «لیس بملک» من محمدم. پسر همان بیابان هایی هستم که»
«تو از آن آمده ای. «من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید
حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است. حرف دایه صحرانشینش را پیش کشیده بود
که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه او و گفته
بود:«هون علیک» «آسان بگیر، من برادرتم» مرد بیابانی خندید و
«صورت او را بوسید:«عجب برادری دارم

راستی هم عجب برادری بود. یک برادر با کارهای عجیب و غریب. مثل دوستهای خجالتی. از آن ها که صداشان در نمی آید. داشت می رفت مسجد. تو کوچه یک یهودی جلویش را گرفت. گفت:«من از تو طلبکارم، همین الان باید طلبم را بدهی.» رسول الله گفت:«اول این که از من طلبکار نیستی و همین طوری داری این را می گویی. دوم هم این که من پول همراهم نیست، بگذار رد شوم.» یهودی گفت:«یک قدم هم نمی گذارم جلو بروی.» رسول الله گفت:«درست نگاهم کن. تو از من طلبکار نیستی.» ولی یهودی همین طور یکی به دو کرد و بعد هم با حضرتش گلاویز شد. کوچه خلوت بود، کسی رد نمی شد که بیاید کمک. مردم دیدند پیامبر برای نماز نرسید. آمدند پی اش. دیدند یهودی ردای پیغمبر را لوله کرده، دور گردن حضرت پیچانده و طوری می کشد که پوست گردن او قرمز شده. تا آمدند کاری کنند از دور بهشان اشاره کرد که نیایید. گفت:«من خودم می دانم با رفیقم چه بکنم.» رفیقش؟ منظورش همین رفیقی بود که با ردا او را می کشاند. چشمشان
.افتاد در چشم هم
«یهودی گفت:«بهت ایمان آوردم، با این بزرگواری، تو بی تردید، پیغمبری

یک دوست عجیب غریب از آن ها که توی دوستی حساب کتاب هم نمی کنند. دیده یکی محتاج است، تنها ردایش را هم بخشیده، حالا نشسته توی خانه و نمی تواند آن طور بیاید مسجد. خدا است که دوباره عتابش می کند <<و لا تبسطها کل البسط>> «دیگر نگفتم که همه دستت را باز کن، طوری که برای خودت هیچی نماند» این چه جور دلی است که تو داری؟

.از همه قشنگ تر حال و روز او را علی علیه السلام توصیف میکند
علی می گوید:«رسول الله یک طبیب دوره گرد بود.» دلش نمی آمد که خیلی باابهت بنشیند آن بالا مریض ها شرفیاب حضور بشوند. لوازم معالجه اش را بر می داشت
«راه می افتاد دور شهر، پی مریض ها. «طبیب دوِّار بطِبّه
چی با خودش بر می داشت؟ یک دستش «مرهم» می گرفت یک دستش «وسم». برای آن ها که فقط
.زخم داشتند مرهم می گذاشت. ولی بعضی ها، دمل های چرکی داشتند، باید جراحی هم می کرد
.وسم» مال همین کار بود. وسم یعنی داغ هایی که قدیم برای شکافتن استفاده می کردند»
.جراحی سرپایی
.«علی می گوید:«مرهم هایش کاری بودند، اثر داشتند.» «أحکم مراهمه
.«وسم هایش هم حسابی بودند «و أحمی مواسمه

اول فکر کردم از همه قشنگ تر را علی گفته ولی الان یک جمله حتی قشنگ تر هم یادم آمد که درست همین حال را بگوید. آن هم توصیف خداست از او. «یک رسولی آمده سراغتان که تحمل رنج شما برایش سخت است» <<لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم>> آخرش هم تقصیر این دلش شد که در آن روایت گفت:«هیچ پیامبری به اندازه من سختی نکشید.» حساب دودو تایی اگر بخواهی بکنی نسبت به بقیه پیغمبرها خیلی هم اوضاع برای او سخت نبود. در طائف سنگش زدند، در اُحد هم پیشانی و دندانش را شکستند. بقیه هم از این جور مصیبت ها داشته اند. ولی از حساب دودو تایی که بزنیم بیرون، اگر حواست به حرف خدا باشد که «رنجهای شما، برای او گران تمام می شود، طاقتش را می برد» این جوری اگر چرتکه بیندازی، راستی هم چقدر سختی کشیده! اندازه نادانی و غل و زنجیرهایی که همه ما به خودمان بسته ایم اگر بخواهد رنج بکشد، اگر حرص بزند که ما را به راه بیاورد، واقعا هم چه کارش سخت است.

آخرش این که خدا داشت تماشایش می کرد. بعد
گفت «چه اخلاق شگرفی داری» <<إنک لَعَلی خُلُق عظیم>> انگار
از دست پخت خودش در شگفت مانده باشد...


نوشته : فاطمه شهیدی
از کتاب : خدا خانه دارد
ناشر : دفتر نشر معارف

۱/۰۹/۱۳۸۴

صبر از زبان عجز ثـناخوان زینب است

: برگرفته از سرشک سرخ

.بنام خدا

.خدايی که آفريد هر آنچه که هست و بوده و خواهد بود

در حضور ميرزای شيرازی (ميرزای بزرگ ، صاحب فتوای تحريم تنباکو) روضه حضرت زينب خوانده
. می شود

.روضه، روضه ورود اهل بيت به مجلس ابن زياد است

.روضه خوان شروع می کند

.حمد و تسبيح الهی و دعاهای معمول ابتدای روضه ها

:و با يک جمله ادامه داد که

وقتی اهل بيت وارد مجلس ابن زياد شدند، زينب(س) به نحوی وارد شد
که <<مستنکرا>>، يعنی کسی او را نشناخت يا خواست که کسی نشناسدش

:تـا {روضه خوان} آمد ادامه بدهد صدای ميرزای شيرازی بلند شد

!آقا! اول حق اين جمله را ادا کنيد و بعد ادامه دهيد

.روضه خوان هاج و واج مانده که چه بگويد

:وقتی ميرزای بزرگ اين را ديد، خود شروع به صحبت کرد که

ايها الناس! برای زينب هيچ شکنجه و توهينی بدتر از اين نبوده که بر کوفه ای وارد
شود که زمانی پدرش از آنجا بر تمامی مملکت اسلامی خلافت می کرده و حالا او را
.اسير بدانجا آورده اند

!؟مگر نه اينکه زينب در کوفه حلقه درس داشته است

۱۲/۲۸/۱۳۸۳

گلبرگ هشتم


،خداوند هر سال یک کتاب جدید نازل می کند
با چهار فصل و
.سیصد و شصت و پنج صفحه
ما چند صفحه را با تـأمل می خوانیم؟

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گلبرگ هفتم
گلبرگ ششم
گلبرگ پنجم

۱۲/۲۳/۱۳۸۳

۱۲/۱۹/۱۳۸۳

!دیروز سلحشور جبهه‌ها ؛ امروز « واکسی » خیابان فاطمی

:امام خمینی
.نگذارید پیشکسوتـان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی روزمره گم شوند

:حرف من
...

۱۲/۰۴/۱۳۸۳

گلبرگ هفتم : حسین علیه السلام


حسین
یعنی زیبایی
مگر می شود با زیبایی همراه و همسایه شد و زیبا نشد


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گلبرگ ششم
گلبرگ پنجم
گلبرگ چهارم

۱۱/۲۴/۱۳۸۳

بوی بهشت می وزد از کربلای تو

بوی بهشت می وزد از کربلای تو
ای کشته باد جان دو عالم فدای تو
برخیز و باز بر سر نی آیه ای بخوان
ای من فدای آن سر از تن جدای تو
اندر منا ذبیح یکی بود و زنده رفت
ای صد ذبیح کشته شده در منای تو
رفتی به پاس حرمت کعبه به کربلا
شد کعبه ی حقیقی دل کربلای تو
اجر هزار عمره و حج در طواف تست
ای مروه و صفا به فدای صفای تو
تا با نماز خوف تو گردد قبول حق
شد سجده گاه اهل یقین خاک پای تو
با گفتن رضاً بقضائك به قتلگاه
شد متحد رضای خدا با رضای تو
تو هرچه داشتی به خدا دادی ای حسین
فردا خداست جل جلاله جزای تو
خون خداست خون تو و جز خدای نیست
ای کشته ی خدا به خدا، خونبهای تو

ما را هم ای حسین گدایی حساب کن
آخر کجا رود به جز این در گدای تو

۱۱/۱۶/۱۳۸۳

بگو دعا نکنند

.گفتی ما بچه هایمان را صدا می کنیم، شما بچه هایتان را صدا کنید
.ما زنهایمان را می آوریم، شما هم زنهایتان را بیاورید
.ما می آییم، شما بیایید
.ما می ایستیم اینطرف، شما آنطرف
.ما می گوییم خدا، شما می گویید خدا
.ما می گوییم هر کی راسته، بماند
.شما می گویید هر کی ناراسته، عذاب او را بگیرد
یادت هست این حرفها را؟ خب اگر یادت هست پس کجایند؟ کجایند بچه هایتان؟
کجایند زنهایتان؟ شما همین قدر هستید؟ ملّتتان پنج نفره است؟ ما چشمهایمان عوضی
می بیند یا راستی راستی پنج تایید؟
.طرف ما را نگاه کن! تا چشم می بیند آدم ایستاده. هر چی نصرانی بوده آوردیم
فقط چندتا صف پیرمرد داریم، چه رسد به زن و بچه. حالا اقلاً بگو این مردمت بیایند
.جلوتر! بگو بیایند زیر آن درخت روبرویی تا همدیگر را ببینیم

اسقف ما می گوید: ترا به روح عیسی مسیح، بگو آن دوتا بچه دستهایشان را بیاورند
،پایین. بگو آن خانم از زمین بلند شود. بگو آن بلندبالا که شانه به شانه ات ایستاده
.نگاهش را از آسمان بگیرد
اسقف ما می گوید: این هایی که من صورتهایشان را می بینم، اگر نفرین کنند، نسل ما
.از زمین برمی افتد
.«می گوید:«بگو ما تسلیمیم

نوشته : فاطمه شهیدی
از کتاب : خدا خانه دارد

به مناسبت بیست و چهارم ذی الحجه ، روز مباهله

۱۱/۰۹/۱۳۸۳

برادر! عیدت مبارک

غدیر بود. رفتیم پیشانی ابوذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشانیش
!!از آفتـاب ربذه سوخته بود
!!به «ابن سکیت» گفتیم «علی». هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند
خواستیم دستهای میثم را بگیریم و بگوییم «سپاس خدای را که ما را از متمسّکین به
!!ولایت امیرالمؤمنین قرار داد» دستهایش را قطع کرده بودند
گفتیم:«یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیّدی! کسی از بنی هاشم. جسدهاشان درز لای
دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود! زندانی دخمه های تـاریک
.بودند وغل های گران بر پا، درکنج زندانها نماز می خواندند

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تـا
ماندگان برسند. فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا برود، صدایش کند و
دستش را بالا بگیرد، فقط گفتن جمله کوتـاه «علی مولاست» نبود. کار اصلاً اینقدرها ساده
.نبود. فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت. فصل سختی بود
بیعت با «علی» مصافحه ای ساده نبود. مصافحه با همه رنجهایی بود که برای ایستـادن
پشت سر این واژه سه حرفی باید کشید. ایستـادن پشت سر واژه ای سه حرفی، که در حق
.سخت گیر بود
این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها «علی مولاست» تکیه کلامی معمولی و
راحت است.اگر راحت می شود به همه تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیرالمؤمنین زد
و روی تـابلوهای تبلیغاتی با انواع خطها نوشت «علی»!، اگر خیلی راحت و زیاد و
پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتما جایی از راه را اشتباه
..!آمده ایم. شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم، وگرنه با او؟
.کار حتما سخت بود، صبوری بی پایان بر حق، تـاب آوردن عتاب هایش حتما سخت بود

!آن «مرد ناشناس» که دیروز کوزه آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته «بچش
«این عذاب کسی است که از حال یتیمان و بیوه زنان غافل شده». آن«مرد ناشناس
سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید:«آه از این ره توشه کم، آه ،از این
راه دراز» و ما بی آنکه بشناسیمش همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم
.که با نامش شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم
.عجیب است! مرد هنوز هم «مرد ناشناس» است

نوشته : فاطمه شهیدی
از کتاب : خدا خانه دارد

۱۱/۰۵/۱۳۸۳

گلبرگ ششم

برخی جسم را تنها چوب لباسی ای می بینند که یک عمر باید لباسهای رنگارنگ به آن آویزان کرد

نوشته : دکـتر محمدرضا سنگری
از کتاب : گلبرگها
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گلبرگ پنجم
گلبرگ چهارم
گلبرگ سوم

۱۱/۰۲/۱۳۸۳

عاشقان عیدتان مبارک

اين پدر توحيد و بت‌شكن جهان به ما و بقيه انسان‌ها آموخت كه قرباني در راه خدا، پيش
.از آنكه جنبه توحيدي و عبادي داشته باشد، جنبه‌هاي سياسي و ارزش‌هاي اجتماعي دارد
.به ما و همه آموخت كه عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا بدهيد و عيد بگيريد
.خود و عزيزان خود را فدا كنيد، و دين خدا را و عدل الهي را برپا نماييد
به همه ما، ذريه آدم، فهماند كه ”مكه” و ”مني” قربانگاه عاشقان است و اينجا محل نشر توحيد و نفي شرك؛ كه دلبستگي به جان و عزيزان نيز شرك است. به فرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق را داد كه از اين مكان عظيم نيز فداكاري و از خودگذشتگي را به جهانيان
.ابلاغ كنيد
سيد انبيا، محمد مصطفي ـ صلي‌الله عليه و آله‌ و سلم ـ به بشريت آموختند كه بتها هر چه هست بايد شكسته شود؛ و كعبه، كه ام‌القري است و آنچه از آن بسط پيدا كرده تا آخرين نقطه زمين تا آخرين روز جهان بايد از لوث بتها تطهير شود؛ بت هر چه باشد، چه هياكل، چه خورشيد،
...چه ماه و چه حيوان و انسان
مگر ابرقدرت‌هاي زمان ما بت‌هاي بزرگي نيستند كه جهانيان را به اطاعت و كرنش و پرستش خود مي‌خوانند و با زور و زر و تزوير خود را به آنان تحميل مي‌نمايند؟
كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل‌ در اول زمان و حبيب خدا و
.فرزند عزيزش مهدي موعود ـ روحي فداه ـ در آخر زمان از كعبه‌ نداي توحيد سردادند و مي‌دهند

** صحيفه امام جلد 18، صفحه‌هاي 86 و 87 **

۱۰/۲۹/۱۳۸۳

روز عزای امام باقر است اما مدینه خالی است

امام محمد باقر علیه السلام فرمودند

.ای طالب بهشت چه طولانی است خوابت و کند است مرکبت و سست است همّتت

.هر کس نصیحت کننده ای برای خود از درون قرار ندهد، پند و موعظه دیگران، او را سود نبخشد

بحار الانوار، ج 78، باب 22

۱۰/۲۵/۱۳۸۳

به بهانه سالروز وصل کوثر و ساقی کوثر

بهترین ِ دخترهای عالم حضرت زهرا سلام الله علیها بود. بهترین ِ پسرهای عالم و بهترین دامادها هم، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود. ببینید اینها چگونه ازدواج کردند؟
هزاران جوان زیبا و بااصل و نسب و قدرتمند و محبوب، به یک تـار موی علی بن ابیطالب
.نمی ارزند
.هزاران دختر زیبا و بااصل و نسب هم به یک تـار موی حضرت زهرا نمی ارزند
ایشان دختر پیامبر بود. رئیس جامعه اسلامی. حاکم مطلق. علی علیه السلام هم که سردار درجه یک اسلام بود. ببینید چطوری ازدواج کردند؟ چه جور مهریه کم، چه جور جهیزیه کم. همه چیز با نام خدا و با یاد او. اینها برای ما الگو هستند. همان زمان هم افرادی بودند که مهریه دخترانشان بسیار زیاد بود ، مثلاً هزار شتر. آیا اینها از دختر پیامبر بالاتر بودند؟
.از آنها تقلید نکنید. از دختر پیامبر تقلید کنید، از امیرالمؤمنین تقلید کنید

همان مهریه -زره ایشان- را از امیرالمؤمنین گرفتند و پولش را دادند جهیزیه مختصری فراهم
کردند و بردند خانه شوهر. حالا ما نمی گوییم دخترهای ما مثل فاطمه زهرا جهیزیه بگیرند
نه دخترهای ما مثل فاطمه زهرا هستند و نه خود ِ ماها مثل پدر ایشان -رسول خدا- هستیم
.و نه پسرهای ما مثل امیرمؤمنان، شوهر فاطمه زهرایند
.ما کجا و آنها کجا؟! زمین تـا آسمان با هم فرق داریم
.اما معلوم می شود راه، آن راه است. جهت، آن جهت است
.جهیزیه را مختصر بگیرید. به این و آن نگاه نکنید. خرج زیادی نکنید
.کار را برای کسانی که ندارند مشکل نکنید
برگرفته از کتـاب مطلع عشق
(گزیده ای از رهنمودهای حضرت آیة الله خامنه ای به زوجهای جوان)

۱۰/۱۴/۱۳۸۳

نهج‏البلاغه سيّار

هفت هشت سالش كه بود، قرآن را خيلى قشنگ مى‏خواند. آيه‏هايى كه براى خواندن
.در جلسه قرآن انتخاب مى‏كرد، هميشه در مورد جهاد فى سبيل الله بود

سال 52، يك سيرك از مصر آمده بود اهواز. توى سيرك، رقاص و خواننده زن هم بود. يك روز
.چادر سيرك كه از تماشاچى خالى شد، آتش گرفت و كامل سوخت
سال‏ها بعد ساواك فهميد كه اين آتش‏سوزى عمدى بوده. كار حسين علم‏الهدى و دوستـانش بود

روز عاشورا، چند تـا از بچه‏هاى دبيرستـانى اهواز، يك دسته درست كرده بودند. دسته‏شان وسط آن همه دسته و هيئت‏هاى بزرگ‏تر و قديمى‏تر، بدجورى توى چشم مى‏زد. فقط به خاطر سن كمشان نبود؛ همه روى لباس مشكى‏شان نوارى دوخته بودند كه رويش نوشته بود: «ان الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة» و حسين بلندگو به دست، آيه‏هايى از قرآن و جملاتى از
.امام حسين عليه‏السلام مى‏خواند و دسته پشت سرش آرام حركت مى‏كرد
يك چيز ديگر هم باعث شد كه دسته‏شان با بقيه فرق كند؛ به جاى اين كه از ميدان 24 مترى اهواز بگذرند و دور مجسمه شاه بچرخند، از يك مسير ديگر رفتند. ساواك حسين را گرفت. سنش قانونى نبود؛ ولى چهارماه نگه‏اش داشتند. شكنجه‏اش كردند. مى‏پرسيدند: كى به تو گفته كه دسته را دور مجسمه شاه نچرخانى؟

وقتى حسين در دانشگاه مشهد، رشته تـاريخ قبول شد، ديگر خيلى جدى نهج‏البلاغه مى‏خواند. با طلبه‏هاى حوزه علميه نواب مشهد هم رفت و آمد مى‏كرد. توى اين برو بياها، با آقاى
.خامنه‏اى و هاشمى‏نژاد آشنا شد

وقتى برگشت اهواز، يك گروه مسلحانه به اسم سازمان موحدين درست كرد. با دوستـانش به جاى اين كه مثل اكثر دانشجوهاى آن روز برود سراغ لنين و ماركسيست‏ها، رفت دنبال
.نهج البلاغه و امام و اعلاميه‏هاى امام را تكثير مى‏كردند

اوايل آبان 57، وقتى عراق مى‏خواست امام را كه در آن جا تبعيد بود، اخراج كند، حسين
.با دوستـانش، كنسول‏گرى عراق را در خرمشهر با كوكتل مولوتف آتش زدند

زندانى سياسى بود. شوك الكتريكى بهش وصل كردند؛ ولى لام تـا كام حرفى از گروه‏هاى
.ضد شاه توى اهواز نزد

بچه‏ها به شوخى بهش مى‏گفتند: «نهج‏البلاغه سيار». آن قدر نامه‏ها و خطبه‏هاى زمان حكومت حضرت را خوانده بود كه حفظ شده بود. كتـاب ولايت ‏فقيه امام هم از دستش نمى‏افتاد. اين دو تـا كتـاب، به دردش خورد. موقع تدوين پيش‏ نويس قانون اساسى، با دو تـا از دوستـانش
.طرح جامعى از ولايت‏ فقيه را تنظيم كرد و فرستـاد مجلس خبرگان

وقتى يكى از دوستـانش در سوسنگرد شهيد شد، حسين به جاى او شد فرمانده سپاه هويزه؛
.همان هويزه‏اى كه از بس بهش حمله مى‏شد، مسئولان گفته بودند بايد تخليه شود

پانزده دى 59، حسين فرمانده 300 پاسدارى بود كه توى هويزه مانده بودند؛
اما هيچ كدامشان زنده برنگشتند و آن وقت بود كه تـانك‏هاى عراقى با خيال راحت
.از رويشان رد شدند

نویسنده : زهره شریعتی
برگرفته از پرسمان

* * *
.راستي ، سيد حسين علم الهدي بيست و سه سالش بود
.کوچکترین زندانی سیاسی را هم بخوانید