۱۱/۱۱/۱۳۸۴

با كاروان نيزه - بند يازدهم و دوازدهم

علي‌رضا قزوه


بند يازدهم

از شرق نيزه، مهر درخشان بر آمده‌ست
وز حلق تشنه، سوره‌ي قرآن بر آمده‌ست

موج تنور پيرزني نيست اين خروش
طوفاني از سماع شهيدان بر آمده‌ست

اين كاروان تشنه،‌ ز هر جا گذشته است
صد جويبار، چشمه‌ي حيوان بر آمده‌ست

باور نمي‌كني اگر از خيزران بپرس
كآيات نور، از لب و دندان بر آمده‌ست

انگشت ما گواه شهادت كه روز مرگ
انگشتري ز دست شهيدان در آمده‌ست

راه حجاز مي‌گذرد از دل عراق
از دشت نيزه، خار مغيلان بر آمده‌ست

چون شب رسيد، سر به بيابان گذاشتيم
جان را كنار شام غريبان گذاشتيم


بند دوازدهم

گودال قتل‌گاه، پر از بوي سيب بود
تنها تر از مسيح، كسي بر صليب بود

سرها رسيد از پي هم، مثل سيب سرخ
اول سري كه رفت به كوفه، حبيب بود!

مولا نوشته بود: بيا اي حبيب ما
تنها همين، چقدر پيامش غريب بود

مولا نوشته بود: بيا، ‌دير مي‌شود
آخر حبيب را ز شهادت نصيب بود

مكتوب مي‌رسيد فراوان، ولي دريغ
خطش تمام، كوفي و مهرش فريب بود

اما حبيب، رنگ خدا داشت نامه‌اش
اما حبيب، جوهرش «امن يجيب» بود

يك دشت، سيب سرخ، به چيدن رسيده بود
باغ شهادتش، به رسيدن رسيده بود

هیچ نظری موجود نیست: