۳/۰۳/۱۳۸۴

...نبودي ببيني




ممد نبودي ببيني، شهر آزاد گشته / خون يارانت، پرثمر گشته
آه و واويلا، كو جهان‌آرا / نور دو چشمان تر ما



هر وقت مي شنوم، دلم مي خواهد بتركد

۲/۲۴/۱۳۸۴

به بهانه اولين سال ِاينجا

سلام عليکم
.و امروز، جمعه» در سالروز آغاز صرير نوشته شد»
.ناخواسته و ندانسته. يعني فراموش کرده بوديم
.اما ناخواسته اش بهتر شد. اگر بخوانيدش، متوجه خواهيد شد
.اين دو-سه جمله هم به رسم يادگاري، به بهانه اولين سالِ اينجا

من هيچ وقت به اين فكر نكرده ام و نمي كنم كه جامعه براي من چه كرده است؟
هميشه در اين فكرم كه من براي جامعه چه مي توانم بكنم! اين شعار زندگي من
.بوده و هست
.غم هايم را براي خودم نگه مي دارم و شادي هايم را با ديگران تقسيم مي كنم


.از ميان صحبتهاي خواندني کسي که نيم قرن معلمي کرده
.شرح مفصلش اينجاست

پي نوشت: اين هم اولين پست صرير

۲/۲۳/۱۳۸۴

و امروز، جمعه

نام تو بر زبان من آمد، زبانه شد
سیل گدازه های خروشان روانه شد

گفتم به خاک نام تو را، جنگلی امید
گفتم به شعر نام تو را، عاشقانه شد

گفتم به باد نام تو را، گردباد گشت
گفتم به رود نام تو را، بی کرانه شد

گفتم به راه نام تو را، رفت و رفت و رفت
گفتم به لحظه نام تو را، جاودانه شد

این حرفها که همهمه ای در غبار بود
با نم نم ترنم نامت، ترانه شد

شعری از: قربان ولیئی

۲/۱۸/۱۳۸۴

داستانچه هشتم - بي عنوان



.سال ها آزمايش كرد تـا تجربه كند
.حالا وقتش بود كه تجربه هايش را آزمايش كند

نويسنده: اشرف منصوري مقدم

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
داستانچه هفتم
داستانچه ششم
داستانچه پنجم