۱۱/۱۱/۱۳۸۴

با كاروان نيزه - بند هفتم و هشتم

علي‌رضا قزوه


بند هفتم

از دست رفته دين شما، دين بياوريد!
خيزيد، مرهم از پي تسكين بياوريد!

دست خداست، اين كه شكستيد بيعتش
دستي خداي گونه‌تر از اين بياوريد!

وقت غروب آمده، سرهاي تشنه را
از نيزه‌هاي بر شده، پايين بياوريد

امشب براي خاطر طفل سه ساله‌ام
يك سينه ريز، خوشه‌ي پروين بياوريد!

گودال، تيغ كند، سنان‌هاي بي‌شمار
يك ريگ‌زار، سفره‌ي چرمين بياوريد!

سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدي‌ست!
فالي زنيد و سوره‌ي ياسين بياوريد!

خاتم سوي مدينه بگو بي‌نگين برند!
دست بريده، جانب ام‌البنين برند!


بند هشتم

خون مي‌رود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما

آن زخم‌هاي شعله فشان، هفت اخترند
يا زخم‌هاي نعش علي اكبر شما؟

آن كهكشان شعله‌ور راه شيري است
يا روشنان خون علي اصغر شما؟

ديوان كوفه از پي تاراج آمدند
گم شد نگين آبي انگشتر شما

از مكه و مدينه، نشان داشت كربلا
گل داد(نور) و (واقعه) در حنجر شما

با زخم خويش، بوسه به محراب مي‌زديد
زان پيش‌تر كه نيزه شود منبر شما

گاهي به غمزه، ياد ز اصحاب مي‌كني
بر نيزه،‌ شرح سوره‌ي احزاب مي‌كني

هیچ نظری موجود نیست: