۱۱/۱۱/۱۳۸۴

با كاروان نيزه - بند پنجم و ششم

علي‌رضا قزوه


بند پنجم

كو خيزران كه قافيه‌اش با دهان كنند
آن شاعران كه وصف گل ارغوان كنند

از من به كاتبان كتاب خدا بگو
تا مشق گريه را به ني خيزران كنند

بگذار بي‌شمار بميرم به پاي يار
در هر قدم دوباره مرا نيمه جان كنند

پيداست منظري كه در آن روز انتقام
سرهاي شمر و حرمله را بر سنان كنند

يارب، سپاه نيزه، همه دستشان تهي‌ست
بي‌توشه‌اند و همرهي كاروان كنند

با مهر من، غريب نمانند روز مرگ
آنان كه خاك مهر مرا حرز جان كنند

با پاي سر، ‌تمامي شب،‌ راه آمدم
تنهايي‌ام نبود، كه با ماه آمدم


بند ششم

اي زلف خون فشان توام ليله‌البرات
وقت نماز شب شده، حي علي‌الصلات

از منظر بلند، ببين صف كشيده‌اند
پشت سرت تمامي ذرات كائنات

خود، جاري وضوست، ولي در نماز عشق
از مشك‌هاي تشنه وضو مي‌كند، فرات

طوفان خون وزيده، سر كيست در تنور؟
خاك تو نوح حادثه را مي‌دهد نجات!

بين دو نهر، خضر شهادت به جست‌وجوست
تا آب نوشد از لبت، اي چشمه‌ي حيات

ما را حيات لم يزلي، جز رخ تو نيست
ما بي تو چشم بسته و ماتيم و در ممات

عشقت نشاند، باز به درياي خون، مرا
وقت است تيغت آورد از خود، برون، مرا

هیچ نظری موجود نیست: