عليرضا قزوه
ميآيم از رهي كه خطرها در او گم است
از هفت منزلي كه سفرها در او گم است
از لا به لاي آتش و خون جمع كردهام
اوراق مقتلي كه خبرها در او گم است
دردي كشيدهام كه دلم داغدار اوست
داغي چشيدهام كه جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه احلي من العسل
نوشم ز شربتي كه شكرها در او گم است
اين سرخي غروب كه همرنگ آتش است
توفان كربلاست كه سرها در او گم است
ياقوت و دُر صيرفيان را رها كنيد
اشك است جوهري كه گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختند
اين است آن شبي كه سحرها در او گم است
باران نيزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگي نكرد علاج خمارها
از هفت منزلي كه سفرها در او گم است
از لا به لاي آتش و خون جمع كردهام
اوراق مقتلي كه خبرها در او گم است
دردي كشيدهام كه دلم داغدار اوست
داغي چشيدهام كه جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه احلي من العسل
نوشم ز شربتي كه شكرها در او گم است
اين سرخي غروب كه همرنگ آتش است
توفان كربلاست كه سرها در او گم است
ياقوت و دُر صيرفيان را رها كنيد
اشك است جوهري كه گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختند
اين است آن شبي كه سحرها در او گم است
باران نيزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگي نكرد علاج خمارها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر