۸/۲۳/۱۳۸۴

تهران، فرشي كه دوباره بايد بافته شود

اين تيتري است كه باعث شد عزم به نوشتن را عملي كنم و دستي به كي برد ببرم. دوستان مي دانند كه تا به حال مطالب اين وبلاگ به قلم ديگران بوده و من جمع آوري كرده و اينجا آورده ام. از اين به بعد تصميم دارم خود نيز گاه گداري بنويسم
راستش خسته شدم از اين شهر پردود و ماشين. از ترافيكي كه ديگر عذاب آور نيست، چون به جزء غيرقابل تفكيك - ترجمه لاينفك! - .زندگي روزمره تهرانيها تبديل شده. "عادت كرده ايم". توجيه خودساخته انسان براي تحمل شرايط، نه تبديل آنها
اين روزها خيلي به هجرت فكر مي كنم. امري كه مي گويند منافع زيادي دارد. نه. ذهنتان جاي دور نرود. هجرت در همين ايران . از تهران به هر شهر ديگر
راستي چه چيزهايي ما را در اين شهر ماندني كرده؟ من براي اين سوال تنها يك جواب دارم: امكانات. و ديگر هيچ. اما عاجزم از پرداختن به جزئياتِ اين كلمه به ظاهر زيبا. شما بگوييد. چه امكاناتي؟ وجه تمايز تهران از شهرهاي ديگر ايران چيست؟

راه حل من اين است كه بايد اين شهر كوبيده شده و دوباره ساخته شود. با خيابانهايي عريض تر، خطوط متروي گسترده، بافت
. متناسب ساختمانها و يك تهويه بزرگ براي كمتر احساس خفگي كردن
هيچگاه براي اين شهر فكرِ پنجاه ساله نشده است. پنجاه كه خوب است، بيست ساله هم نشده. اينكه چيزي بسازيم كه تا پنجاه سال جوابگو باشد. راه حل ها مثل مرهمِ روي زخم است. علاج واقعه قبل از وقوع را نديده ام
به راستي چرا؟

هیچ نظری موجود نیست: