۳/۰۳/۱۳۸۵

شهري در آسمان



مسجد جامع خرمشهر، قلب شهر بود كه مي تپيد و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود. مسجد جامع خرمشهر، مادري بود كه فرزندان خويش را زير بال و پر گرفته بود و در پناهي پناه داده بود و تا بود، مظهر ماندن و استقامت بود و آنگاه نيز كه خرمشهر به اشغال متجاوزان در آمد و مدافعان ناگزير شدند كه به آن سوي شط خرمشهر كوچ كنند باز هم مسجد جامع، مظهر همه آن آرزوهايي بود كه جز در بازپس گيري شهر برآورده نمي شود. مسجد جامع، همه خرمشهر بود. خرمشهر از همان آغاز، خونين شهر شده بود. خرمشهر خونين شهر شده بود تا طلعت حقيقت، از افق غربت و مظلوميت رزم آوران و بسيجيان غرقه در خون ظاهر شود و مگر آن طلعت را جز از منظر اين آفاق مي توان نگريست؟

آنان در غربت جنگيدند و با مظلوميت به شهادت رسيدند و پيكرهاشان زير شني تانك هاي شيطان تكه تكه شد و به آب و باد و خاك و آتش پيوست. اما... راز خون آشكار شد. راز خون را جز شهدا در نمي يابند. گردش خون در رگ هاي زندگي شيرين است، اما ريختن آن در پاي محبوب، شيرين تر است؛ و نگو شيرين تر، بگو بسيار شيرين تر است

راز خون در آنجاست كه همه حيات به خون وابسته است. اگر خون يعني همه حيات... و از ترك اين وابستگي دشوارتر هيچ نيست پس، بيشترين، از آن كسي است كه دست به دشوارترين عمل بزند. راز خون در آنجاست كه محبوب خود را به كسي مي بخشد كه اين راز را دريابد. آن كسي كه لذت اين سوختن را چشيد، در اين ماندن و بودن جز ملامت و افسردگي هيچ نمي يابد

آنان را كه از مرگ مي ترسند از كربلا مي رانند. مردان مرد، جنگاوران عرصه جهادند كه راه حقيقت وجود انسان را از ميان هاويه آتش جسته اند
آنان ترس را مغلوب كرده اند تا فتوت آشكار شود و راه فنا را به آنان بياموزد و موانسان حقيقت افسردگي هيچ نمي يابد

آنان را كه از مرگ مي ترسند از كربلا مي رانند. وقتي كه كار آن همه دشوار شد كه ماندن در خرمشهر معناي شهادت گرفت، هنگام آن بود كه شبي عاشورايي برپا شود و كربلائيان پاي در آزموني دشوار بگذارند

اين ويرانه ها كه به ظاهر زبان در كشيده اند و تن به استحاله اي تدريجي سپرده اند كه در زير تازيانه باد و باران روي مي دهد، شاهدند كه عشق چگونه از ترس فراتر نشسته است. كربلا مستقر عشاق است و شهيد سيدمحمدعلي جهان آرا چنين كرد تا جز شايستگان كسي در آن استقرار نيابد. شايستگان آنانند كه قلبشان را عشق تا آنجا آكنده است كه ترس از مرگ، جايي براي ماندن ندارد. شايستگان جاودانند؛ حكمرانان جزاير سرسبز اقيانوس بي انتهاي نور نور كه پرتوي از آن همه كهكشان هاي آسمان دوم را روشني بخشيده است. اي شهيد، اي آنكه بر كرانه ازلي و ابدي وجود برنشسته اي، دستي برآر و ما قبرستان نشينان عادات سخيف را نيز از اين منجلاب بيرون كش

سيد مرتضي آويني
متن برنامه پنجم روايت فتح

هیچ نظری موجود نیست: