۲/۱۸/۱۳۸۵

سعی و عمل

از پروین اعتصامی

براهی در، سلیمان دید موری ..... که با پای ملخ میکرد زوری
بزحمت، خویش را هر سو کشیدی ..... وزان بار گران، هر دم خمیدی
ز هر گردی، برون افتادی از راه ..... ز هر بادی، پریدی چون پر کاه
چنان در کار خود، یکرنگ و یکدل ..... که کارآگاه، اندر کار مشکل
چنان بگرفته راه سعی در پیش ..... که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش
نه‌اش پروای از پای اوفتادن ..... نه‌اش سودای کار از دست دادن

بتندی گفت کای مسکین نادان ..... چرائی فارغ از ملک سلیمان
مرا در بارگاه عدل، خوانهاست ..... بهر خوان سعادت، میهمانهاست
بیا زین ره، بقصر پادشاهی ..... بخور در سفره‌ی ما، هر چه خواهی
به خار جهل، پای خویش مخراش ..... براه نیکبختان، آشنا باش
ز ما، هم عشرت آموز و هم آرام ..... چو ما، هم صبح خوشدل باش و هم شام
چرا باید چنین خونابه خوردن ..... تمام عمر خود را بار بردن
رهست اینجا و مردم رهگذارند ..... مبادا بر سرت پائی گذارند
مکش بیهوده این بار گران را ..... میازار از برای جسم، جان را

بگفت از سور، کمتر گوی با مور ..... که موران را، قناعت خوشتر از سور
چو اندر لانه‌ی خود پادشاهند ..... نوال پادشاهان را نخواهند
برو جائیکه جای چاره‌سازیست ..... که ما را از سلیمان، بی نیازیست
نیفتد با کسی ما را سر و کار ..... که خود، هم توشه داریم و هم انبار
بجای گرم خود، هستیم ایمن ..... ز سرمای دی و تاراج بهمن
چو ما، خود خادم خویشیم و مخدوم ..... بحکم کس نمیگردیم محکوم

هیچ نظری موجود نیست: