۵/۲۴/۱۳۸۴

مولود كعبه - يك

نیمه های شب و سرمای شدید ... گوش شب ناله ای از دور شنید
دل به درد آمده ای می نالید ... دسـت بر پشت و کمر می مالیـد
گاهی از درد به خود می پیچید ... گاه از پـرده دل ناله کشیـد
مگـر این بود زن حـامله ای ... بی پرسـتاری و بی قابله ای

درد ِ زا ، بر کمرش سخت گرفت ... پشت و پهلوی و ِرا ، درد گرفت
گویی از خون جـگر لخـت گرفت ... نیمه شب سـوی حرم رخت گرفت
جان پناه خوشی از بـخت گرفت ... پرده کعـبه در آن وقت گرفت
تا مگر ، پرده ز کارش گیرد ... دسـت حـق آید و ، بارش گیرد

گفت: ای باخـبر از راز دلـم ... اي خـداي من و دمـسـاز دلـم
مهـر تـو بارقه انداز دلـم ... بر سـر کـوي تو پرواز دلـم
شـنــوي از کــرم آواز دلـم ... دسـت تو پـرده زن سـاز دلـم
سـهـل کـن عارضـه مشـکل مـن ... بـار بـردار ز روي دل مــن

هیچ نظری موجود نیست: