يكي از دوستان آقاي رجايي ميگفت، ما واقعا شخصيت ايشان را نميشناسيم. بعد تعريف كرد، يك روز كه ميخواستم به ديدنشان بروم، ديدم از منزل خارج شدند. پرسيدم: «كجا تشريف ميبريد؟» گفتند: «ميخواهم بروم ميدان ژاله، چند كيلو ميوه بگيرم». گفتم: «چرا از خيابان ايران كه نزديك شماست، ميوه نميخريد؟» پاسخ داد: در آن دكهها و گاريهاي ميدان ژاله، دوستي دارم كه از او ميخواهم خريد كنم». همراهشان رفتم. وقتي به آن محل مورد نظر رسيديم، ديدم آقاي رجايي با صاحب دكه، خوش و بشي كرد و بعد دور از چشم او، ميوههايي را كه كمي زدگي داشتند و از ميوههايي بودند كه ديگران آنها را نميخريدند، در پاكت ميريزد. چون در آن موقع ميوه، سواكردني بود. از كار ايشان تعجب كردم كه چرا اين كار را ميكنند. چون من دو، سه بار ميوههاي خوبي را جدا ميكردم و در پاكتشان ميگذاشتم، ولي ايشان به گونهاي كه صاحب دكه متوجه نشود، آنها را از پاكت بيرون ميآورد و به جاي آن، ميوههاي وازده را داخل ميكرد. ميوههايش را كه در پاكت ريخت، در آن را هم بست تا مبادا پيرمرد ميوهفروش، متوجه شود او چه ميوههايي را انتخاب كرده است. پس از اينكه پول را پرداخت و با هم به طرف منزلشان برگشتيم، در مسير، علت اين كار را از او پرسيدم، لبخندي زد و گفت: «بابا تو به كار ما چه كار داري؟!». گفتم: «آخر ميخواهم بدانم». باز خنديد و گفت: «حالا برويم منزل، برايت تعريف ميكنم». در منزل باز اصرار كردم و گفتم: «واقعا اگر قصد صرفهجويي داشتي، چرا قيمت ميوه سواكردني را به او دادي؟» خنديد و گفت: «نه، جريان چيز ديگري است». پرسيدم: «چه جرياني؟» گفت: «اين برادر ما دو پسر داشت كه ساواك، يكي از آنان را شهيد و ديگري را هم زنداني كرده است. اين بابا هم درآمدي جز اين كار ندارد. چون با اين مصيبتهايي كه ديده، كسي خرجي او را نميدهد، من و چند نفر از رفقا، قرار گذاشتهايم بدون اينكه او مطلع شود، در طول هفته به دكهاش مراجعه و خريدمان را فقط از او بكنيم و ميوههاي وازده را به قيمت خوبي از او بخريم كه اموراتش بگذرد
غلامرضا فاضلي
برگرفته از : خلاصه خوبيها
گردآورنده: غلامعلي رجايي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر