۴/۱۸/۱۳۸۵

سپيده دم آيم، مگر تو را جويم

به سوی تو
به شوق روی تو
به طرف کوی تو
سپيده دم آيم
مگر تو را جويم
بگو کجايی

نشان تو
گه از زمين گاهی
ز آسمان جويم
ببين چه بی پروا
ره تو می پويم
بگو کجايی

کی
رود رخ ماهت از نظرم نظرم
به غير نامت
کی نام دگر ببرم
اگر تو را جويم
حديث دل گويم
بگو کجايی

به دست تو دادم، دل پريشانم، دگر چه خواهی
فتاده ام از پا، بگو که از جانم، دگر چه خواهی

يک دم از خيال من
نمی روی ای غزال من
دگر چه پرسی ز حال من

تا هستم من
اسير کوی توام
به آرزوی توام
اگر تو را جويم، حديث دل گويم، بگو کجايی
به دست تو دادم، دل پريشانم، دگر چه خواهی

فتاده ام از پا
بگو که از جانم
دگر چه خواهی

شعري از عبدالله الفت

هیچ نظری موجود نیست: