۴/۰۱/۱۳۸۵

حتى يك لحظه خدا را فراموش نكردم



اى مادر! هنگامى‏ كه فرودگاه تهران را ترك مى‏گفتم تو حاضر شدى و هنگام خداحافظى گفتى: اى مصطفى، من تو را بزرگ كردم، با شيره جان خود تو را پرورش دادم و اكنون كه مى‏روى از تو هيچ نمى‏خواهم و هيچ انتظارى از تو ندارم، فقط يك وصيت مى‏كنم و آن اين‏كه خداى بزرگ را فراموش نكنى
اى مادر، بعد از بيست و دو سال به ميهن عزيز خود بازمى‏گردم و به تو اطمينان مى‏دهم كه در اين مدت دراز حتى يك لحظه خدا را فراموش نكردم، عشق او آن‏قدر با تار و پود وجودم آميخته بود كه يك لحظه حيات من بدون حضور او ميسر نبود

پي نوشت: اين دست‏نگاشته را دكتر چمران در نخستين روز ورود به تهران خطاب به مادر نوشت و هيچ‏گاه هم به او نداد

هیچ نظری موجود نیست: