
قمر منشق شد و بگرفت خورشید ... پریشان عقل کل شد ، عرش لرزید
زمین و آسمان اندر تب و تـاب ... که خون آلوده گشته ، روی مهتاب
سَری که مخزن سِر خدا بود ... شکست و کنز مخفی گشت مشهود
قیامت قامتی بر خاک افتاد ... بزد جبریل در آفاق فریاد
که ثـاراللـه ناگه بر زمین ریخت ... فغان ! شیرازه توحید بگسیخت
مگر ویران شده ارکان ایمان ... مگر بشکسته سقف عرش رحمان
فلک ، خون در غمش از دیده می سفت ... علی ، فزت و رب الکعبه می گفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر