اى مادر! هنگامى كه فرودگاه تهران را ترك مىگفتم تو حاضر شدى و هنگام خداحافظى گفتى: اى مصطفى، من تو را بزرگ كردم، با شيره جان خود تو را پرورش دادم و اكنون كه مىروى از تو هيچ نمىخواهم و هيچ انتظارى از تو ندارم، فقط يك وصيت مىكنم و آن اينكه خداى بزرگ را فراموش نكنى
اى مادر، بعد از بيست و دو سال به ميهن عزيز خود بازمىگردم و به تو اطمينان مىدهم كه در اين مدت دراز حتى يك لحظه خدا را فراموش نكردم، عشق او آنقدر با تار و پود وجودم آميخته بود كه يك لحظه حيات من بدون حضور او ميسر نبود
پي نوشت: اين دستنگاشته را دكتر چمران در نخستين روز ورود به تهران خطاب به مادر نوشت و هيچگاه هم به او نداد