۴/۱۸/۱۳۸۴

!تکيه بر همين ديوار

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را به روي پيامبري باز کرده بود

.که هر صبح مي آمد که بگويد: پدرت فدايت، دخترم

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را به روي پيامبر باز کرده بود

.که هر غروب مي آمد که بگويد: شادي دلم، پاره تنم

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را به روي پيامبري باز کرده بود

.که مي خواست برود سفر و آمده بود زير گلوي او را ببوسد

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را روي پيامبري باز کرده بود

.که پي کساي يماني مي گشت تا در آن آرامش يابد

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را به روي پسرش حسن عليه السلام

.«باز کرده بود «جدت زير کساست، برو نزديک

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و به حسين عليه السلام خسته از راه

«آمده، گفته بود «نورچشمم»، «ميوه دلم»، «جد و برادرت زير کسايند

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را روي علي عليه السلام باز

«کرده بود. روي علي که بي تاب مي گفت «بوي برادرم محمد عليه السلام مي آيد

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار، يعني آيا در را روي جبرئيل خودش باز

کرده بود؟

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده بود به همين ديوار و تنها گليم زير پايش را

.بخشيده بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و گردنبند يادگاري را کف دستهايش

.دراز کرده بود سمت فقيري که از اين همه سخاوت گريه مي کرد

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و پارچه اي کشيده بود روي سرش چون

.حتي چادرش را بخشيده بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و قرص نان را گرفته بود بيرون تا

.دستهاي مسکيني آن را بقاپد. بعد از گرسنگي روزه بي سحري چشمهايش سياهي رفته بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و قرص نان شب بعد را به دستهاي

.يتيمي سپرده بود. و باز به اسيري

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و به صورت شرمنده زني که براي بار

.دهم سؤالي را مي پرسيد لبخند زده بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را براي مردش باز کرده بود که

باز با دست خالي از راه مي رسيد. و نگفته بود که چند روز است غذايش را به بچه ها

.داده و خود نخورده است

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را روي چشمهاي خيس علي باز

.کرده بود، روي مردي که جانش و برادرش را از دست داده بود

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده بر همين ديوار و شنيده بود همسايه ها بلند، طوري

.که بشنود، مي گويند: علي! او را ببر جايي دور از شهر، گريه هايش نمي گذارد شب بخوابيم

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و به بلال که ساکت و محزون آن پشت

.ايستاده بود، گفت: دوباره اذان بگو، من دلتنگم

ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و در را روي علي باز کرده بود که

.مي آمد تا براي سالهاي طولاني خانه نشين باشد

.ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده به همين ديوار و گفته بود: نمي گذارم ببريدش

!...ايستاده بود پشت همين در، تکيه داده بود درست بر همين ديوار که


نويسنده: فاطمه شهيدي
از کتاب: خدا خانه دارد
ناشر: دفتر نشر معارف

هیچ نظری موجود نیست: