۱۰/۱۴/۱۳۸۳

نهج‏البلاغه سيّار

هفت هشت سالش كه بود، قرآن را خيلى قشنگ مى‏خواند. آيه‏هايى كه براى خواندن
.در جلسه قرآن انتخاب مى‏كرد، هميشه در مورد جهاد فى سبيل الله بود

سال 52، يك سيرك از مصر آمده بود اهواز. توى سيرك، رقاص و خواننده زن هم بود. يك روز
.چادر سيرك كه از تماشاچى خالى شد، آتش گرفت و كامل سوخت
سال‏ها بعد ساواك فهميد كه اين آتش‏سوزى عمدى بوده. كار حسين علم‏الهدى و دوستـانش بود

روز عاشورا، چند تـا از بچه‏هاى دبيرستـانى اهواز، يك دسته درست كرده بودند. دسته‏شان وسط آن همه دسته و هيئت‏هاى بزرگ‏تر و قديمى‏تر، بدجورى توى چشم مى‏زد. فقط به خاطر سن كمشان نبود؛ همه روى لباس مشكى‏شان نوارى دوخته بودند كه رويش نوشته بود: «ان الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة» و حسين بلندگو به دست، آيه‏هايى از قرآن و جملاتى از
.امام حسين عليه‏السلام مى‏خواند و دسته پشت سرش آرام حركت مى‏كرد
يك چيز ديگر هم باعث شد كه دسته‏شان با بقيه فرق كند؛ به جاى اين كه از ميدان 24 مترى اهواز بگذرند و دور مجسمه شاه بچرخند، از يك مسير ديگر رفتند. ساواك حسين را گرفت. سنش قانونى نبود؛ ولى چهارماه نگه‏اش داشتند. شكنجه‏اش كردند. مى‏پرسيدند: كى به تو گفته كه دسته را دور مجسمه شاه نچرخانى؟

وقتى حسين در دانشگاه مشهد، رشته تـاريخ قبول شد، ديگر خيلى جدى نهج‏البلاغه مى‏خواند. با طلبه‏هاى حوزه علميه نواب مشهد هم رفت و آمد مى‏كرد. توى اين برو بياها، با آقاى
.خامنه‏اى و هاشمى‏نژاد آشنا شد

وقتى برگشت اهواز، يك گروه مسلحانه به اسم سازمان موحدين درست كرد. با دوستـانش به جاى اين كه مثل اكثر دانشجوهاى آن روز برود سراغ لنين و ماركسيست‏ها، رفت دنبال
.نهج البلاغه و امام و اعلاميه‏هاى امام را تكثير مى‏كردند

اوايل آبان 57، وقتى عراق مى‏خواست امام را كه در آن جا تبعيد بود، اخراج كند، حسين
.با دوستـانش، كنسول‏گرى عراق را در خرمشهر با كوكتل مولوتف آتش زدند

زندانى سياسى بود. شوك الكتريكى بهش وصل كردند؛ ولى لام تـا كام حرفى از گروه‏هاى
.ضد شاه توى اهواز نزد

بچه‏ها به شوخى بهش مى‏گفتند: «نهج‏البلاغه سيار». آن قدر نامه‏ها و خطبه‏هاى زمان حكومت حضرت را خوانده بود كه حفظ شده بود. كتـاب ولايت ‏فقيه امام هم از دستش نمى‏افتاد. اين دو تـا كتـاب، به دردش خورد. موقع تدوين پيش‏ نويس قانون اساسى، با دو تـا از دوستـانش
.طرح جامعى از ولايت‏ فقيه را تنظيم كرد و فرستـاد مجلس خبرگان

وقتى يكى از دوستـانش در سوسنگرد شهيد شد، حسين به جاى او شد فرمانده سپاه هويزه؛
.همان هويزه‏اى كه از بس بهش حمله مى‏شد، مسئولان گفته بودند بايد تخليه شود

پانزده دى 59، حسين فرمانده 300 پاسدارى بود كه توى هويزه مانده بودند؛
اما هيچ كدامشان زنده برنگشتند و آن وقت بود كه تـانك‏هاى عراقى با خيال راحت
.از رويشان رد شدند

نویسنده : زهره شریعتی
برگرفته از پرسمان

* * *
.راستي ، سيد حسين علم الهدي بيست و سه سالش بود
.کوچکترین زندانی سیاسی را هم بخوانید

هیچ نظری موجود نیست: